گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

آمد آهسته با کرشمه و ناز

دوش نزد من آن نگار طراز

زلف پرپیچ بر شکست به گل

چشم پر خواب سرمه کرده به ناز

بر نهاده بر ابروان چوگان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای می لعل راحت جان باش

طبع آزاده را به فرمان باش

روزگار بخست مرهم شو

دردمندم ز چرخ درمان باش

بی تو بیجان تنی است جام بلور

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

در بزم پادشا نگر این کاروبار گل

وین باده بین شده به طرب دستیار گل

گل چند ماه منتظر بزم شاه بود

وز بهر آن دراز کشید انتظار گل

دیدار گل شده ست همه اختیار خلق

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بدم دوش با آن نیازی به هم

زده پیشم از بی نیازی علم

همه گوی از روی او لاله رنگ

همه حجره از موی او مشک شم

نشاط اندر آمد ز در چون نسیم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - از زبان پادشاه

 

ای لعبت و بت و صنم و حور و شاه من

وی سوسن و گل و سمن و مهر و ماه من

ای جان دل عزیزتر از هر دویی و هست

ایزد بر این که دعوی کردم گواه من

ای دوست بی گناه مرا متهم کنی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

به چشم دل همی بینم غم و تیمار جان ای جان

به اندیشه همی دانم همه اسرار جان ای جان

به حاجت جان تو را خواهد به رغبت دل تو را جویم

مجوی آزرم جان آخر مخواه آزار جان ای جان

ز اندوهت گران شد جان چو از عشقت سبک دل شد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

بدرود همی کرد مرا آن صنم من

گریان و درآورده مرادست به گردن

از زخم دو کف همچو دلش کردم سینه

ور آب دو دیده چو برش کردم دامن

رنجور شد از بهر من و روی دژم کرد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

غم بگذرد از من چو به من برگذری تو

آن لحظه شوم شاد که در من نگری تو

از نازکیِ پایِ تو ای یارِ دلِ من

رنجه شود ار سوسن و نسرین سپری تو

وین دیدهٔ روشن چو من از بهر تو خواهم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

ای ترک ماهروی ندانم کجا شدی

پیوسته که گشتی کز من جدا شدی

بودم تو را سزا و تو بودی مرا سزا

ترسم ز نزد من به کسی ناسزا شدی

درد دلا که بنده دیگر کسی نشد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

چو مه روی نیکو برآراستی

سیه زلف مشکین بپیراستی

خرامان چو کبک دری از وثاق

برون آمدی بر زده آستی

چو آراسته روی نیکوی خویش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

تابنده ماه باز برآراستی

بوینده مشک باز بپیراستی

برخواست نعره از دل لهو و نشاط

تا باده برگرفتی و برخاستی

جام بلور بر کف شاهانه دور

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ای آنکه به رخساره ارغوانی

نوشین لبی و شیرین زبانی

بازار تو خود همچو آسمانست

زیرا که تو چون ماه آسمانی

فرمان نکویان همه تو را شد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - تغزل

 

دوش آن صنم سنگدل سیم بنا گوش

آمد بر من تنگ دل و خسته و مدهوش

دو نرگس مخمور چو دو نایژه خون

دو لعل گهر پوش چو دو ناوچه نوش

ای عارض سیمینش پر از قطره سیماب

[...]

عمعق بخاری
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

روی چون حاصل نکوکاران

زلف چون نامه گنهکاران

غمزه مانند آرزوی مضر

در کمینگاه طبع بیماران

خیره اندر کرشمه چشمش

[...]

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

بیامدی صنما بر دو پای بنشستی

دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی

نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان

همی به حیله‌ شناسی بلندی از پستی

سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو

[...]

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

چه دلبری چه عیاری چه صورتی چه نگاری

به گاه خلوت جفتی به گاه عشرت یاری

به غمزه عقل گدازی به چنگ چنگ نوازی

به وعده روبه بازی به عشق شیر شکاری

چو بوی خواهم رنگی چو صلح جویم جنگی

[...]

ابوالفرج رونی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بیار آنچه دلِ ما به یکدگر کشدا

به ‌سر کش آنچه بلا و الم به سر کشدا

غلام ساقیِ خو‌یشم که بامداد پگاه

مرا ز مشرقِ خم آفتاب برکشدا

چو تیغِ باده برآهیجم از میانِ قدح

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا

مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا

به محالی و خطائی ‌که تو را هست خیال

خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا

چند گویی که به یک‌بار زبون‌گیر شدی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را

عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را

مرده از دو لب شیرینت همی زنده شود

در دو لب‌ گویی افسون مسیحاست تو را

عاشق و شیفته سرو صنوبر شده‌ام

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را

مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را

شب ‌کجا جوشن بود کافور دیبا رنگ را

مه‌ کجا مَفرَش بود زنجیر عنبر بوی را

بر زمین هر کس خبر دارد که ماه و آفتاب

[...]

امیر معزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۲۹۵۱
sunny dark_mode