گنجور

 
امیر معزی

شب نماید در صفت زلفین آن بت روی را

مه نماید در صفت رخسار آن دلجوی را

شب ‌کجا جوشن بود کافور دیبا رنگ را

مه‌ کجا مَفرَش بود زنجیر عنبر بوی را

بر زمین هر کس خبر دارد که ماه و آفتاب

سجده بردند از فلک دیدار آن بت روی را

بر گذشت آن ماه پیکر گرد باغ و بوستان

گرد رو اندر به عَمد‌ا تاب داده موی را

موی و روی او به‌ باغ و بوستان تشویر داد

سنبل و شمشاد را و لالهٔ خود روی را

زلف و خالش را شناسد هر کسی چوگان و گوی

درخور آمد گوی‌ چوگان را و چوگان‌‌ گوی را

هر کجا باشد رخ و خطش نباشد بس‌ عجب

گر ندارد شوی زن را طاعت و زن شوی را

چونکه اندر خانهٔ وصل آمد از کوی فراق

در گشاد این خانه را و در ببست آن‌ کوی را

او و من هر دو به مهر و دوستی یکتا دلیم

نیست راه اندر میانه حاسد و بدگوی را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را

وین دلآویزی و دلبندی نباشد موی را

روی اگر پنهان کند سنگین‌دلِ سیمین‌بدن

مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را

ای موافق‌صورت‌ومعنی که تا چشم من است

[...]

سیف فرغانی

عاشق روی توام از من مپوش آن روی را

پرده بردار از رخ و بر رو میفگن موی را

تا بروز وصل تو چشمش نبیند روی خواب

هر که یک شب همچو من در خواب دید آن روی را

گرد میدان زمین سرگشته گردم همچو گوی

[...]

ناصر بخارایی

تا ز باریکی میانت تاب داده موی را

سبزه پیش روی تو بر خاک مالد روی را

تو چه غم داری اگر سیلاب اشکم می‌رود

چون من از خاشاک راهی کمترم این کوی را

بر وفاداران خود هر دم زنی تیغ جفا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه