گنجور

 
ابوالفرج رونی

روی چون حاصل نکوکاران

زلف چون نامه گنهکاران

غمزه مانند آرزوی مضر

در کمینگاه طبع بیماران

خیره اندر کرشمه چشمش

ذوق مستان و هوش هشیاران

اندر آمد به مجلس و بنشست

چادرش بستدند از او یاران

زیر و بم را به غمزه گویا کرد

تا بگفتند راز میخواران