گنجور

 
ابوالفرج رونی

بیامدی صنما بر دو پای بنشستی

دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی

نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان

همی به حیله‌ شناسی بلندی از پستی

سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو

نه هوشیاری دانم که چیست نه مستی

درست گشت که جان منی بدان معنی

که تا زمن بگسستی به من نه پیوستی

به جان جانان گر تو به دست خویش دلم

چنانکه بردی امروز باز نفرستی