گنجور

 
ابوالفرج رونی

بیامدی صنما بر دو پای بنشستی

دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی

نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان

همی به حیله‌ شناسی بلندی از پستی

سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو

نه هوشیاری دانم که چیست نه مستی

درست گشت که جان منی بدان معنی

که تا زمن بگسستی به من نه پیوستی

به جان جانان گر تو به دست خویش دلم

چنانکه بردی امروز باز نفرستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

ز من گسستی و با دیگران بپیوستی

مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی

به یاد مصطبه برخاستی معربدوار

بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی

مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر

[...]

مولانا

رهید جان دوم از خودی و از هستی

شده‌ست صید شهنشاه خویش در مستی

زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

زهی بلند که جان گشت در چنین پستی

درست گشت مرا آنچ من ندانستم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

به قول دشمن پیمان دوست بشکستی

ببین که از که بریدی و با که پیوستی

ابن یمین

حلال داشت عراقی نبید و شربش را

ولیک کفت حرامست باده و مستی

خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست

حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی

نشاط اصفهانی

سرم خوش است برآنم که از سر مستی

سری بر آورم از جیب و زاستین دستی

هوای سرکشی و لاف عاشقی حاشا

که سیل ره نبرد جز بجانب پستی

جمال روی تو راز دل منست مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه