گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را

از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را

مردم به دور روی تو در گریه اند از آه من

شرطست باران ریختن در موسم گل باد را

گفتی ز بنیاد افکنم آن را که بر من دل نهد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما

حق بود کشتن عشاق و علیه الفتوی

با رقیب ار بسر من تو شبیخون آری

او میا گو بسر من همه وقتی تو بیا

مثل است اینکه بود مردن با یاران عید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

چو زلف تو بود از تکبر دوتا

به بادی بیفتاد مسکین ز پا

گشودن ز زلفت گره مشکل است

درین شیوه مو می‌شکافد صبا

بکش دامن حسن چون گل ز ناز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن

حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را

نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

حلال باد می خلد و حور زاهد را

که واگذاشت به رندان شراب و شاهد را

مبر ز گردن صوفی قلاده تسبیح

گذار تا ببرد گردن مقلد را

ز فکر و ذکر و ریاضت دماغ را خلل است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

دام دلهاست زلف دلبر ما

خوانمش دام ظله ابدا

صید از آن دام زلف چو بجهد

زآنکه دامی است پیچ پیچ و دوتا

تا جدا ساختی ز بند دو زلف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

در چمن می رفت ذکر قامت دلدار ما

سرو دامن بر زد و آمد به بستان راست پا

تا چرا پیراهن اول آن تن نازک بسود

می کند از غیرت آن در برش گرمی قبا

ما نکو دانیم شکر نعمت و حق نمک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

دل بردی و دین رواست اینها

ای جان جهان چهاست اینها

بندم ز غمت جدا شد از بند

از جور و ستم جداست اینها

گفتی دهمت هزار دشنام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

دل چو رفت از دست گو دلبر بیا

گو انیس جان غم پرور بیا

بی تو بر چشمم جهان تاریک شد

تا ببینم ای بلند اختر بیا

ما چو از یاد رخت در جنتیم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

دلم رفت و گم شد در آن کو مرا

توان یافت گر اوست دلجو مرا

صبا آمد و رفت عقلم به باد

ز زلف که آورد این بو مرا

رقیبش بدم گفت و دانست راست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را

داغی بکش به سینه غلام کمینه را

زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است

گردن کشی چراست به تو عنبرینه را

ترسم بر ابروی تو نهادن دل ضعیف

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را

به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را

ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی

یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را

سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

دوست می دارد دلم جور و جفای دوست را

دوست تر از جان و سر درد و بلای دوست را

زحمت خود با طبیب مدعی خواهم نمود

تا بسازد چاره درد بی دوای دوست را

چون مراد دوست جان افشاندن است از دوستان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

دوش از در میخانه بدیدیم حرم را

می نوش و ببین قسمت میدان کرم را

فرمان خرد بر دل هشیار نویسند

حکمی نبود بر سر دیوان قلم را

ای مست گر افتی به سر تربت شاهان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

دی چاشتگه ز چهر فکندی نقاب را

شرمنده ساختی همه روز آفتاب را

تیغ ترا چه حاجت رخصت به خون ماست

بر خلق تشنه حکم روانست آب را

بینم دو چشم مست تو بیمار سرگران

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

سیری نبود از لب شیرین تو کس را

کس سیر ندید از شکر ناب مگس را

نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است

در قافله کعبه روان بانگ جرس را

با صبح بگویید که بیوقت مزن دم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

شانه زد باد زلف یار مرا

اصلح الله شانه ابدا

گر خدا راست آرد آید باز

سرو طوبی خرام ما بر ما

دل چو پیراهن تو می لرزد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را

دیده‌ها پاک بروبید به مژگان ره را

تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه

آب و جاروب زده صومعه و خانقه را

بچه منصوبه ندانیم بریمت به وثاق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا

چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را

هوس روی توأم کرد پریشان احوال

زلفت انداخت مگر در دل من سودا را

هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

طبیب شهر چه نقدی میدهد ما را

که کس نیافت به حکمت علاج سودا را

ز خاک پات گرم شتر به تیغ بردارند

نهم مرو ننهم از سر این تمنا را

سهی قدان بهشت ار به سرو ما برسند

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵۴
sunny dark_mode