چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن
حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی
بدو زلف اگر بروبد همه عمر خاک پا را
شب و روز غیر دردی نخورم بر آستانت
که دوای خوبرویان نرسد من گدا را
چه دهی دلم که بخشم ز بلای خود امانت
به عطا مکن حوالت به بلا سپار ما را
چو بدست خویش تیغم بزنی دمی رها کن
که ز ساعدت بگیرم به حواله خون بها را
مدهید گو طبیبان به کمال مرهم جان
چو سپرد جان به جانان چه کند دگر دوا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل درباره عشق و دلتنگی صحبت میکند. شاعر به توصیف زیباییهای محبوبش میپردازد و از مشکلاتی که در عشق دارد گلایه میکند. او به شوخی اشاره میکند که چرا باید زلف محبوبش را رها کند، در حالی که هر لحظه عاشقاش حلقههای عشق را حس میکند. شاعر از ستمهای زمانه و حوادثی که در دل عشق ایجاد میشود، مینالد و میگوید که حتی در کوی دوست، نباید فضایی خالی از عشق وجود داشته باشد. او به شدت نیازمند محبت محبوب است و باور دارد که هیچ درمانی برای درد عشق جز خود محبوب نیست. شاعر از محبوب میخواهد که در درد و بلایی که بر دلش است، توجه بیشتری داشته باشد و خواهان رهایی از عذابهای عشق است. در نهایت، میگوید اگر جانش را به محبوب سپرده، دیگر نیازی به درمان برای جان ندارد.
هوش مصنوعی: آیا میتوانی به شوخی و بیخیالی، موهای زیبای محبوبت را رها کنی، در حالی که با این کار تمام زیباییها و جاذبهها را از دست میدهی؟
هوش مصنوعی: اگر در عبور از آن در، رفتاری ناپسند یا اشتباهی وجود داشته باشد، چرا باید نسیم صبا به آن جایی که ناپسند است، پا بگذارد؟
هوش مصنوعی: اگر گرد و غباری از فتنه بر سر کوی محبوب من ببارد، هیچگاه این کوی خالی نخواهد شد. حتی اگر زلف او را بشود، من تمام عمر گرد پای او خواهم بود.
هوش مصنوعی: من در هیچ زمانی جز درد فراق تو نمیسوزم، زیرا دارویی برای دلهای خوبرو وجود ندارد و من گدا را یاری نمیکند.
هوش مصنوعی: دل من چه چیزی را بخواهد که از درد و رنج خودم رهایی یابم، ای کسی که به من هدیه نمیدهی، ما را به مشکلات بسپار.
هوش مصنوعی: اگر با دقت و احتیاط به کارهای خود بپردازی و بتوانی یک لحظه آرامش داشته باشی، من نیز از تو درخواست میکنم که خون بهای کارهایی که انجام دادهای را بر عهده بگیرم.
هوش مصنوعی: اگر جان خود را به دوست بسپاری، دیگر چه نیازی به طبیبان و داروهاییست که ممکن است به تو کمک کنند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
[...]
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را
به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را
اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی
نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
[...]
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
[...]
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
[...]
شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را
که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را
چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود
چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را
بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.