گنجور

 
کمال خجندی

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن

حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را

نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی

بدو زلف اگر بروبد همه عمر خاک پا را

شب و روز غیر دردی نخورم بر آستانت

که دوای خوبرویان نرسد من گدا را

چه دهی دلم که بخشم ز بلای خود امانت

به عطا مکن حوالت به بلا سپار ما را

چو بدست خویش تیغم بزنی دمی رها کن

که ز ساعدت بگیرم به حواله خون بها را

مدهید گو طبیبان به کمال مرهم جان

چو سپرد جان به جانان چه کند دگر دوا را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را

به من آورید آخر صنم گریزپا را

به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین

بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوش‌لقا را

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم

[...]

حکیم نزاری

چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را

به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را

اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی

نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را

وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
سلمان ساوجی

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی

برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم

[...]

حافظ

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟

که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

[...]

حسین خوارزمی

شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را

که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را

چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود

چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را

بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه