چشم تو از حد می برد با عاشقان بیداد را
از ناله مرغان چه غم آن دل سیه صیاد را
مردم به دور روی تو در گریه اند از آه من
شرطست باران ریختن در موسم گل باد را
گفتی ز بنیاد افکنم آن را که بر من دل نهد
گر جرم این باشد نخست از من بنه بنیاد را
حاشا که از غم های تو من بنده باشم در گله
هست از غمت آزادگی هم بنده هم آزاد را
بوسی به شیرین کاری ار کردم تراش از تو چه شد
عیبی نباشد سوی خود تیشه زدن فرهاد را
ذکر بلند قامتش می آیدم در گوش جان
ای پارسا بهر خدا آهسته خوان اوراد را
منع کمال از عاشقی جان برادر کی توان
پند پدر مانع نشد رسوای مادر زاد را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر صبحدم پیغام خود گویم به زاری باد را
تا عرض حال دل کند آن سرو حوریزاد را
پیش درش افتادهام بر خاک ره چون بندگان
زین باب دیدم در شرف اسباب پیش افتاد را
گر رفت اشکم در زمین از تربیتهای غمش
[...]
منع کمال از عاشقی جان برادر تا به کی
پندِ پدر مانع نشد رسوای مادرزاد را
آن کز جفا آموخت رسم و ره بیداد را
کاش از وفا آموزدت چندی طریق داد را
ما را فتاد این ماجرا، کس را چه باک از رنج ما
از صید پیکان بلا، نبود خبر صیاد را
لعلت که دل یاقوت او، خون جگرها قوت او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.