گنجور

 
کمال خجندی

سیری نبود از لب شیرین تو کس را

کس سیر ندید از شکر ناب مگس را

نالان به سر کوی تو آییم که ذوقی است

در قافله کعبه روان بانگ جرس را

با صبح بگویید که بیوقت مزن دم

امشب شب وصل است نگه دار نفس را

زلف تو که شبرو شده زو زاهد و عابد

از خرقه پشمینه غنی ساخت عسس را

خواهم که نهم آینه ای پیش رقیبان

در چشم خسان تا فکنم این همه خس را

نگذاشت که خال رخ او بنگرد این چشم

این خوان خلیل است چه تنگیست عدس را

چون دید کمال آن سر کو ترک وطن کرد

بلبل چو چمن دید رها کرد قفس را

 
 
 
نظیری نیشابوری

با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را

همه نغمه داوود که دیدست جرس را

در معرض خورشید سها را چه نمایش؟

با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟

بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت

[...]

صائب تبریزی

از نغمه عشاق چه ذوق اهل هوس را؟

از ناله بلبل چه خبر چوب قفس را؟

بربند به نرمی دهن هرزه درایان

از پنبه توان کرد زبان بند جرس را

بیدل دهلوی

هستی به‌تپش رفت واثرنیست نفس را

فریادکزین قافله بردند جرس را

دل مایل تحقیق نگردید وگرنه

ازکسب یقین عشق توان‌کرد هوس را

هر دل نبرد چاشنی داغ محبت

[...]

قصاب کاشانی

صیاد به من تنگ چنان کرده قفس را

کز تنگی جا بسته به من راه نفس را

این چشم پرآشوب نگاهی که تو داری

مستی است که بندد به قفا دست عسس را

چون بر نکشم آه و فغان از دل صد چاک

[...]

طبیب اصفهانی

جا در صف عشاق مده اهل هوس را

حیفست که از هم نشناسی گل و خس را

تا بر دلت از ناله غباری ننشیند

از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را

زآهم که شبیخون بفلک میزند امشب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه