گنجور

 
کمال خجندی

دام دلهاست زلف دلبر ما

خوانمش دام ظله ابدا

صید از آن دام زلف چو بجهد

زآنکه دامی است پیچ پیچ و دوتا

تا جدا ساختی ز بند دو زلف

دل من ساختی ز بند جدا

گه کشم ناز و گه کشم زلفت

بنگر کز تو می کشیم چها

ریخت خونهای تازه در کویت

تا بریدند سر دو زلف ترا

گوید آن زلف لا چو خواهم وصل

چند گوید سیاه رو لالا

خاک راه تو شد کمال و تو زلف

هم نکردی به خاک راه رها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode