گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۲

 

آه که شد شکسته دل خسته جگر برادرم

با لب خشک و چشم تر غرقه به خون برادرم

هر مژه زین مشاهدت تیر صفت به دیدگان

با همه سست گوهری سخت نشسته تا پرم

عرش فتاده بر زمین یا تن تو به خاک بر

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۷

 

چون به مصیبت از ازل رفت همی قضای من

چیست مصیبت دگر ساز طرب برای من

ز ابروی و قد دلستان دام منه که بس مرا

نیزه آسمان گذر تیغ جهانگشای من

خصم به جامه جدل قاسم و خلعت طرب

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۸

 

خشک لب دل سوختی دریای دین را دهر دون

آسمانت دشت آتش آفتابت طشت خون

این همی پاید به کاوش آن همی جنبد به خون

ای زمینت را خرام ای آسمانت را سکون

در دریای نجف را کردی از بد گوهری

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۹

 

خود چگویم ای دل اندر این رزیت چون شوی چون

از گزند مالش سر پنجه غم خون شوی خون

گر درین ماتم نبارد بر به روی از مخزن دل

چیست اشک بسدین در خاک خواری گنج قارون

غیر حرق و غرق ماهی تا به ماه، مه تا به ماهی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۲

 

سوی مدینه ای صبا افتد اگر عبور تو

گفت بگو به فاطمه زینب ناصبور تو

در به بقیع بی خبر خفته تو و به کربلا

مال هبا و خون هدر با تن پاره پور تو

چون نرسانم از زمین آتش دل بر اختران

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۳

 

دلم از زندگانی سخت سیره

بمیرم هر چه زوتر باز دیره

زنان را دل سرای درد و ماتم

تن مردان نشان تیغ و تیره

پسر در خون طپان دختر عزادار

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۴

 

چگویم زانچه کردی ای سپهر سفله چون گردی

بست گردش زمین آسا گرفتار سکون گردی

بنات هاشمی نیلی سلب بر ناقه عریان

زهی خجلت تو با نه محمل زرجامه چون گردی

محیط فضل را چون نقطه داخل زهی خارج

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۵

 

بر آفتاب یثرب افکند سایه شامی

کز صبح زستخیزش با خاکیان پیامی

زانداز شامیان خاست بر مکیان قیامت

ای رستخیز کبری شستن بست قیامی

بر نصرت شهیدان ای جان و دل خروجی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۸

 

نه ز آسمان توجه نه زاختر اعتنائی

نه ز دوستان حمیت نه ز دشمنان حیائی

من بی امیر و لشکر کیم اندرین معسکر

حشم بلا ز پیشی سپه غم از قفائی

به جز از خدنگ پران به جز از وعید کشتن

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۵

 

به دشت کربلا سلطان دین را چون گذار آمد

برای قتلش از هر سو سپاه بی شمار آمد

هزار و نهصد و پنجاه و یک زخمش به تن وارد

ز وارون گردشی های سپهر کجمدار آمد

رسید ازکوفه و شامش صف اندر صف ز پی اعدا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۶

 

شاهنشهی که برتر از عرش آستانش

از راه کینه بر خاک افکند آسمانش

ششصد هزار لشکر جمع آمدند یکسر

با تیغ و تیر و خنجر بهر هلاک جانش

قومی زهر کناره، افزون تر از ستاره

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۷

 

چشم و دل از جمال تو گشت چو داد ایمنم

شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم

من به دیار شام در، تو به زمین کربلا

باورم این نمی کند با تو نشسته کاین منم

جای به دامن پدر، دشمن و دوست گو ببین

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۸

 

عباس عمو جان تو مرو جانب میدان

در فرقت خود جان من زار مسوزان

دور فلک از مرگ برادر جگرم سوخت

دیگر تو مسوزان دلم از آتش هجران

سقای خرم آب نداریم تمنا

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸۱

 

شد نگون رایت عباس علم دار حسین

بی علم دار و علم تا چه شود کار حسین

هستی یک دمه در ماتم یک دشت شهید

وای هنگام کم و انده بسیار حسین

ماتم فاطمه داغ حسن و سوک علی است

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸۳

 

از کید اختر از جور گردون علی

از ظلم دشمن از بخت وارون علی

سرو روانت ماه تابانت علی

افتاده بر خاک غلطیده در خون علی

افسوس از این روی واین سنبل و موی علی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸۴

 

امشب اندر کربلا شور است و واویلا عیان

از غم نور دو چشم پادشاه انس و جان

خامس آل عبا با مرگ امشب هم رکاب

زاده مروان دون فردا به نصرت هم عنان

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸۵

 

آه از آن ساعت که شاه دین ره هیجا گرفت

از سر زین خشک لب در خاک و خون ماوا گرفت

گر صواب افتاده «والی» اجر جوئیم از خدای

ور خطائی رفته باید جرم بر یغما گرفت

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱ - به فتحعلی ملقب به ملاباشی خواهرزاده خود نگاشته

 

نیست از زلف بتان مصلحت آزادی دل

مرغ پر ریخته را دام پناهی دگر است

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۹
sunny dark_mode