گنجور

 
یغمای جندقی

به دشت کربلا سلطان دین را چون گذار آمد

برای قتلش از هر سو سپاه بی شمار آمد

هزار و نهصد و پنجاه و یک زخمش به تن وارد

ز وارون گردشی های سپهر کجمدار آمد

رسید ازکوفه و شامش صف اندر صف ز پی اعدا

زکرکوک وری و مصرش هزار اندر هزار آمد

ز داغ اکبر از اشک جگرگون دامنش گلشن

به سوک اصغر از زاری کنارش لاله زار آمد

فلک وارون شوی از ظلمت ای بیدادگر آخر

یزید از قتل فرزند پیمبر کامکار آمد

ز گردون باز ماندی کاشکی ای چرخ دون پرور

ز زین چون بر زمین آن آسمان اقتدار آمد

تفو ای چرخ گردون بر تو کز راه ستمکاری

حریم مصطفی بر ناقه عریان سوار آمد

چو اندر بزم جان دادن به نصرت کس نماند او را

پی یاری برون از مهد طفل شیرخوار آمد

ز سوک لاله رویان گر نبودی از چه رو لاله

به گلزار جهان زینسان به چهر داغدار آمد

ز قانون عزا غافل مشو یغما که در دوران

ترا از جد و باب این شیوه شیوا شعار آمد