گنجور

 
یغمای جندقی

خود چگویم ای دل اندر این رزیت چون شوی چون

از گزند مالش سر پنجه غم خون شوی خون

گر درین ماتم نبارد بر به روی از مخزن دل

چیست اشک بسدین در خاک خواری گنج قارون

غیر حرق و غرق ماهی تا به ماه، مه تا به ماهی

خود چه باشد سود آه آتشین با چشم گلگون

گر خرامد سیل اشک خاکیان زین دست در پا

موج خون هر چشمزد گردن کشد بر اوج گردون

معنی این ماجرا صورت نبندد حاش لله

کآنچه اندر گفت آید نیست جز افسانه و افسون

قاتل ابنای زنا، مقتول نخبه آل عصمت

انس تا جن تعزیت گر بزم ماتم ربع مسکون

فاش اگر می رفت خون کشتگان کشور به کشور

جاودان شط فرات آمیختی با رود جیحون

راستی را با قیام رستخیز این قیامت

خاک و گردون را درنگ و جنبشی باید دگرگون

نوعروسان را زتاب تشنگی رخسار کاهی

شیرمردان را ز زخم تیغ و خنجر چهره گلگون

زخم ناسور شهیدان را سرشک تست مرهم

زانکه چاره زهر قاتل راست ناید جز به افیون

چار چیز از دولت اسلام خواهم بی تکلف

عزم کسری جیش خسرو فال جم فر فریدون

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode