گنجور

 
یغمای جندقی

دلم از زندگانی سخت سیره

بمیرم هر چه زوتر باز دیره

زنان را دل سرای درد و ماتم

تن مردان نشان تیغ و تیره

پسر در خون طپان دختر عزادار

برادر کشته و خواهر اسیره

به کام مادران لخت جگر خون

به حلق کودکان خوناب شیره

اسیران را به جای اشک و افغان

شرر در چشم و آتش در ضمیره

خروش تشنه کامان زیر و بالا

ز خاک تیره تا چرخ اثیره

اگر بر سنجی آشوب قیامت

به سوگ نینوا بالا و زیره

به ره گریان سراری تا جواری

به خون غلطان سپاهی تا امیره

بدین ماتم چسان باشم شکیبا

کجا زخمی چنین مرهم پذیره

ترا آنان که تن در خون کشیدند

الهی خاکشان با خود نگیره

نخواهد کودک شیر تو بی آب

مگر آن را که آب اندر بشیره

بر اندام شهیدان کاوش تیر

بدان ماند که سوزن در حریره

هرآنکو چون تو باشد بیکس و یار

به کشتن سر نهادن ناگزیره

مصاف شاه دین با لشکر شام

اگر چه غزوه موران و شیره

هر آن کو دیده صیدی در سپاهی

سخن ناگفته معنی دستگیره

برادر در بقیع آسوده در خاک

پدر در خاکدان کوفه گیره

جهان دشمن زمان سخت آسمان دور

غریب کربلا مارت بمیره

ببین یغما به خون شیر بطحا

سگان شام را سر پنجه چیره

که از خیل سگان این شیرگیری

ز رو به بازی این چرخ پیره