گنجور

 
یغمای جندقی

عباس عمو جان تو مرو جانب میدان

در فرقت خود جان من زار مسوزان

دور فلک از مرگ برادر جگرم سوخت

دیگر تو مسوزان دلم از آتش هجران

سقای خرم آب نداریم تمنا

از سوز عطش گرچه رسیده است به لب جان

بنشین به حرم روی مکن جانب اعدا

زین غایله مشکن دل پر خون پریشان

ترسم که لوای تو فتد بر زبر خاک

وافراخته گردد علم از آه یتیمان

دست من و دامان وصالت بگسل باز

در دشت بلاخیز مرا دست ز دامان

گر رفتن میدان ز پی قطره آبی است

عمان ز بصر راه دهم دجله ز مژگان

بر باره مکش رخت، سوی رزم مکن تاز

هر چند که هستیم از این گونه پریشان

آه جگر از تفته دلی شعله آذر

سیل مژه از تشنه لبی موجه طوفان

یغما بست این نوحه که ترسم فتد آتش

بر خامه و بر دفتر و دل‌های محبان