گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۳

 

شادی ز دلم دور شد و خواب ز دیده

تا من نیم آن روی دلارام تو دیده

گر تو به تن و جان و دل و دیده نیائی

سوی تو فرستم دل و جان و تن و دیده

از من به جز آواز و حدیث ایچ نمانده است

[...]

قطران تبریزی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۰ - در مدح صاحب جلال الدین احمد مخلص

 

ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده

وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده

بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده

بر دامن تو دست معالی نرسیده

با قدر تو اوج زحل از دست فتاده

[...]

انوری
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۲

 

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۴

 

ای طبل رحیل از طرف چرخ شنیده

وی رخت از این جای بدان جای کشیده

ای نرگس چشم و رخ چون لاله کجایی

از گور تو آن نرگس و آن لاله دمیده

اندر لحد بی‌در و بی‌بام مقیمی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و ششم

 

ای جان مرا از غم و اندیشه خریده

جان را بستم در گل و گلزار کشیده

دیده که جهان از نظرش دور فتاده‌ست

نادیده بیاورده دگرباره، بدیده

جان را سبکی داده و ببریده ز اشغال

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴

 

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

[...]

سعدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶

 

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده

از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی

در میکده‌ها چشم سیاه تو کشیده

چشمت به اشارت دل من برد و فدایت

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۸

 

گر سر طلبی بر درت آریم به دیده

چون اشک همه جانب کوی تو دیده

بگشای به ابروی سیه چشم که بینی

از بارب ما دود به محراب رسیده

زاهد چه عجب بی لبش ار کام تو تلخست

[...]

کمال خجندی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۵

 

خوش نقش خیالی است که بستیم به دیده

در دیدهٔ سرمست نظر کن که پدیده

مستانه دو بیتی ز سر ذوق بگفتم

خود خوشتر از این قول که گفته که شنیده

تا ظن نبری گفتهٔ من شعر فلان است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۱

 

ما نقش خیال تو نگاریم به دیده

در دیدهٔ ما بین که توان دید به دیده

نوریست که در دیدهٔ ما روی نموده

روشنتر از این دیدهٔ ما دیده که دیده

در دیدهٔ اهل نظر آن لعبت خندان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۴

 

خوش نقش خیالیست که بستیم به دیده

خوشتر به ازین نقش که بستیم که دیده

در نقش سراپردهٔ این دیده نظر کن

کان نقش نگاریست که در دیده بدیده

گفتم که لبت بوسه دهم گفت ببوسش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۵

 

ما نقش خیال تو کشیدیم به دیده

خوش نقش خیالیست درین دیده بدیده

نوریست که در دیدهٔ ما روی نموده

نقشیست که بر پردهٔ این دیده کشیده

دایم دل ما بر در جانانه مقیم است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸ - استقبال از سعدی

 

ای دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده

صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده

تا اشک، غبار از ره او باز نشاند

بسیار دویده است و به گردش نرسیده

دیوانه شده عقل در آن دم که به شوخی

[...]

امیر شاهی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۸

 

تا بر رخ آن مه نظر انداخته دیده

صد گونه بلا این دل بیچاره کشیده

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۸

 

آن کس که لب دلبر سنبوسه گزیده

صد شکر خدا را که به مقصود رسیده

امروز چه حال است که آن بره بریان

چون آهوی وحشی ز من خسته رمیده

بوی حبشی پست کند نکهت نان را

[...]

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳

 

آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده

با خویشتن آمیخته وز خلق بریده

هر تار تعلق که بریده ست ز اغیار

چون کرم بریشم همه بر خویش تنیده

خود خلق و تمنا کند از خلق رهایی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۵

 

اشکی که تو را بر گل رخسار دویده

باران بهار است که بر لاله چکیده

تا اشک رسیده ست به روی تو چه گویم

کز رشک به روی من مسکین چه رسیده

اشک است به روی تو نه عکسی ست ز اشکم

[...]

جامی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

تا مردمک دیده من حسن تو دیده

دیگر رقمی از اثر خواب ندیده

با نور رخت مجلس ما ساز منور

ای چشم و چراغ من و ای نور دو دیده

از باغ جمال تو خجل گشته ریاحین

[...]

شاهدی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

ای همچو پری از من دیوانه رمیده

صد بار مرا دیده و گویی که ندیده

دریاب، که ماتم‌زدهٔ روز فراقت

هم چهره خراشیده و هم جامه دریده

ای وای! بر آن عاشق محروم! که هرگز

[...]

هلالی جغتایی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

نادیده مرا چون کند آن نور دو دیده

گویم پی تسکین دل خود، که ندیده

دست همه بربسته و دستی نگشاده

پای همه پی کرده و تیغی نکشیده

ترسم که نی ناوک او از تپش دل

[...]

میلی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode