گنجور

 
جامی

آن شیخ چه دیده ست که در خانه خزیده

با خویشتن آمیخته وز خلق بریده

هر تار تعلق که بریده ست ز اغیار

چون کرم بریشم همه بر خویش تنیده

خود خلق و تمنا کند از خلق رهایی

از خلق کسی چون رهد از خود نرهیده

یک بار به گردی نرسید از ره مردی

زنهار گمانش نبری مرد رسیده

از کعبه و از کعبه روان دم زند اما

زان قافله بانگ جرسی هم نشنیده

از کسب معارف شده مشعوف ز خارف

درهای ثمین داده و خر مهره خریده

جامی صفت جام می عشق مپرسش

کان جام ندیده ست و زان می نچشیده

 
 
 
قطران تبریزی

شادی ز دلم دور شد و خواب ز دیده

تا من نیم آن روی دلارام تو دیده

گر تو به تن و جان و دل و دیده نیائی

سوی تو فرستم دل و جان و تن و دیده

از من به جز آواز و حدیث ایچ نمانده است

[...]

انوری

ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده

وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده

بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده

بر دامن تو دست معالی نرسیده

با قدر تو اوج زحل از دست فتاده

[...]

مولانا

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

[...]

سلمان ساوجی

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده

از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی

در میکده‌ها چشم سیاه تو کشیده

چشمت به اشارت دل من برد و فدایت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه