شادی ز دلم دور شد و خواب ز دیده
تا من نیم آن روی دلارام تو دیده
گر تو به تن و جان و دل و دیده نیائی
سوی تو فرستم دل و جان و تن و دیده
از من به جز آواز و حدیث ایچ نمانده است
تا من نیم آواز و حدیث تو شنیده
تا بی سببی خویشتن از من بکشیدی
گشتم ز غم حجر تو چون زر کشیده
تا هست میان من و تو پرده جدائی
من برده دلم روز و شب و پرده دریده
تا تو بگسستی شدم از خواب گسسته
تا تو ببریدی شدم از خود ببریده
گوئی نبدم رنج فراق تو فرخته
گوئی نبدم ناز وصال تو خریده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعری عاشق است که از دوری محبوبش بسیار غمدار و نگران است. او میگوید که شادی و خواب از او فاصله گرفتهاند و اگر محبوب نرسد، دل و جانش را به سوی او میفرستد. شاعر احساس میکند که جز آواز و یاد محبوب چیزی در اختیار ندارد و غم جدایی از او را تحمل نمیتواند. او به تکههای وجودش گسسته شده و دردی عمیق را از فراق محبوبش احساس میکند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که نمیتواند رنج دوری را تحمل کند و حسرت وصال محبوب را به دل دارد.
هوش مصنوعی: شادی از دل من دور شده و خواب از چشمانم رفته است؛ تا زمانی که من نیمهای از آن چهره زیبا و دلنشین تو را نبینم.
هوش مصنوعی: اگر تو با جسم و جان و دل و چشمانت نزد من نیایی، من دل و جان و جسم و چشمانم را به سوی تو میفرستم.
هوش مصنوعی: از من چیزی جز آواز و داستان باقی نمانده است، چون من نیز در حال شنیدن آواز و داستان تو هستم.
هوش مصنوعی: بدون هیچ دلیلی، از من دور شدی و من به خاطر دوریات، دلم به اندازهی زر خالص پر از اندوه شد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که فاصلهای میان من و تو وجود دارد، دل من در غم و اندوهی دائمی است و این جدایی را تحمل نمیکنم.
هوش مصنوعی: وقتی تو از خواب بیدار شدی، من هم از خواب غفلت بیدار شدم. وقتی تو ارتباطت را قطع کردی، من نیز از خودم فاصله گرفتم.
هوش مصنوعی: انگار که من در عذاب جدایی تو هیچ چیزی را از دست ندادهام، و انگار که ناز و نعمتم از وصال تو خریده شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده
وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده
بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده
بر دامن تو دست معالی نرسیده
با قدر تو اوج زحل از دست فتاده
[...]
ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده
بگذاشته ما را تو و در خود نگریده
تو شرم نداری که تو را آینه ماییم
تو آینه ناقص کژشکل خریده
ای بیخبر از خویش که از عکس دل تو
[...]
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
[...]
ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده
گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده
از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی
در میکدهها چشم سیاه تو کشیده
چشمت به اشارت دل من برد و فدایت
[...]
گر سر طلبی بر درت آریم به دیده
چون اشک همه جانب کوی تو دیده
بگشای به ابروی سیه چشم که بینی
از بارب ما دود به محراب رسیده
زاهد چه عجب بی لبش ار کام تو تلخست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.