گنجور

 
قطران تبریزی

شادی ز دلم دور شد و خواب ز دیده

تا من نیم آن روی دلارام تو دیده

گر تو به تن و جان و دل و دیده نیائی

سوی تو فرستم دل و جان و تن و دیده

از من به جز آواز و حدیث ایچ نمانده است

تا من نیم آواز و حدیث تو شنیده

تا بی سببی خویشتن از من بکشیدی

گشتم ز غم حجر تو چون زر کشیده

تا هست میان من و تو پرده جدائی

من برده دلم روز و شب و پرده دریده

تا تو بگسستی شدم از خواب گسسته

تا تو ببریدی شدم از خود ببریده

گوئی نبدم رنج فراق تو فرخته

گوئی نبدم ناز وصال تو خریده

 
 
 
انوری

ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده

وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده

بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده

بر دامن تو دست معالی نرسیده

با قدر تو اوج زحل از دست فتاده

[...]

مولانا

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

[...]

سلمان ساوجی

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده

از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی

در میکده‌ها چشم سیاه تو کشیده

چشمت به اشارت دل من برد و فدایت

[...]

کمال خجندی

گر سر طلبی بر درت آریم به دیده

چون اشک همه جانب کوی تو دیده

بگشای به ابروی سیه چشم که بینی

از بارب ما دود به محراب رسیده

زاهد چه عجب بی لبش ار کام تو تلخست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه