گنجور

 
هلالی جغتایی

ای همچو پری از من دیوانه رمیده

صد بار مرا دیده و گویی که ندیده

دریاب، که ماتم‌زدهٔ روز فراقت

هم چهره خراشیده و هم جامه دریده

ای وای! بر آن عاشق محروم! که هرگز

نه با تو سخن گفته و نه از تو شنیده

آن دل، که نه غم خوردی و نه آه کشیدی

در دست غمت، آه! چه گویم چه کشیده؟

این اشک جگرگون، عجبی نیست که امروز

خار غم او در جگر ریش خلیده

آزرده شد از چشم من امشب کف پایت

دردا! که کف پای ترا چشم رسیده!

بر روی تو این قطره خون چیست هلالی؟

گویا که دل از غصه به روی تو دویده

 
 
 
قطران تبریزی

شادی ز دلم دور شد و خواب ز دیده

تا من نیم آن روی دلارام تو دیده

گر تو به تن و جان و دل و دیده نیائی

سوی تو فرستم دل و جان و تن و دیده

از من به جز آواز و حدیث ایچ نمانده است

[...]

انوری

ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده

وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده

بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده

بر دامن تو دست معالی نرسیده

با قدر تو اوج زحل از دست فتاده

[...]

مولانا

ای آنک تو را ما ز همه کون گزیده

بگذاشته ما را تو و در خود نگریده

تو شرم نداری که تو را آینه ماییم

تو آینه ناقص کژشکل خریده

ای بی‌خبر از خویش که از عکس دل تو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

[...]

سلمان ساوجی

ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده

گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده

از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی

در میکده‌ها چشم سیاه تو کشیده

چشمت به اشارت دل من برد و فدایت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه