گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳

 

تر دامنی که ننگ وجودست گوهرش

دریا نشسته خشک لب از دامن ترش

طفل سخن به شیر سگ آلود از آنگهی

کاین شوخ گربه چشم گرفتست در برش

سرگشته شد چو زیبق ناکشته کز تری

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴

 

سرو سهی که سجده برد سرو کشمرش

سنبل دمید بر طرف سوسن ترش

گلبرگ شکل، در خوی خونین نشست دل

زان چشم چون بنفشه و زان چشم عبهرش

خون دلم ز دیده برون می کند به هجر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - این قصیدهٔ را مذکورة الاسحار خوانند و در کعبهٔ معظمه انشاد کرده و در وصف مناسک حج و تخلص به مدح ملک الوزرا جمال الدین اصفهانی نموده که تعمیر حرم کرده بود و خواص مکه این قصیدهٔ را به زر نوشتند

 

صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش

کآمیخت کوه ادیم شد از خنجر زرش

هر پاسبان که طرهٔ بام زمانه داشت

چون طره سر بریده شد از زخم خنجرش

صبح از صفت چویوسف و مه نیمهٔ ترنج

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۸ - مطلع دوم

 

سر حد بادیه است روان پاش بر سرش

جان را حنوط کن ز سموم معطرش

گوگرد سرخ و مشک سیه خاک و باد اوست

باد بهشت زاده ز خاک مطهرش

ناف زمی است کعبه مگر ناف مشک شد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - مطلع سوم

 

اینک مواقف عرفات است بنگرش

طولش چو عرض جنت و صد عرض اکبرش

دهلیز دار ملک الهی است صحن او

فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش

نوار لله از تف نفس و آه مشعلش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۰ - مطلع چهارم

 

من صید آنکه کعبهٔ جان‌هاست منظرش

با من به پای پیل کند جنگ عبهرش

صد پیل‌وار خواهدم از زر خشک از آنک

مشک است پیل بالا در سنبل ترش

دل تو سنی کجا کند آن را که طوق‌وار

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - در ستایش فخر الدین منوچهر شروان شاه به التزام لفظ «عید» در هر بیت

 

رخسار صبح را نگر از برقع زرش

کز دست شاه جامهٔ عیدی است در برش

گردون به شکل مجمر عیدی به بزم شاه

صبح آتش ملمع و شب مشک اذفرش

مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - مطلع دوم

 

آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش

زرین عذار شد چمن از گر لشکرش

عید است و آن عصیر عروسی است صرع‌دار

کف بر لب آوریده و آلوده معجرش

وینک خزان معزم عید است و بهر صرع

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - مطلع سوم

 

عیدی است فتنه‌زا ز هلال معنبرش

دل کان هلال دید نشیند برابرش

آری چو فتنه عید کند شیفته شود

دیوانهٔ هوا ز هلال معنبرش

من شیفته چو بحر و مسلسل چو ابر از آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۴ - مطلع چهارم

 

صبح هزار عید وجود است جوهرش

خضر است رایتش، ملک الموت خنجرش

اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر

شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش

نی نی به بزم عید و به روز وغاش هست

[...]

خاقانی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ ششم

 

هر دم که در صفای رخ یار بنگرد

گردد همه جهان بحقیقت مصورش

چون باز در فضای دل خود نظر کند

بیند چو آفتاب، رخ خوب دلبرش

عراقی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

پروردگار خلق خدایی به کس نداد

تا همچو کعبه روی بمالند بر درش

از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه

چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش

سعدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

آن ماه بین که فتنه شود مهر انورش

آن نقش بین که سجده کند نقش آذرش

بدری که در شکن شود از باد کاکلش

سروی که بر سمن فتد از مشک چنبرش

مرجان کهینه بنده ی یاقوت و لؤلؤش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

گلزار جنتست رخ حور پیکرش

و آرامگاه روح لب روح پرورش

سرو سهی که در چمن آزادیش کنند

آزاد کرده ی قد همچون صنوبرش

باد بهار نکهتی از شاخ سنبلش

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - خدنگ مصایب

 

دیدی چه کرد چرخ ستمکار و اخترش

نامش مبر چه چرخ مه چرخ و مه اخترش

بر خاک ریخت آن گل دولت که باغ ملک

با صد هزار ناز بپرورد در برش

افشانده خاک بر سر خورشید انورست

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۱

 

گر باد خاک کوی تو سوی چمن برد

بینند نور باصره در چشم عبهرش

جان چون بتو رسید تن اینجا چه میکند

زآنجا که لطف تست ازینجا برون برش

عیسی خود ار بجنت مأوی است کی سزد

[...]

سیف فرغانی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

خاکیست زر که رنگ دهد پرتو خورش

از زر کسی که تاج کند خاک بر سرش

گنجیست گنج فقر که در چشم اهل حرص

هست اژدهای حلقه زده حلقه درش

هرکس ز دسترنج کسان می خورد گداست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مرثیه برادر است این

 

یارب به روح پاک امینی که بر درش

روح الامین سزد ز گدایان کمترش

یارب به نفس زاکیه او که کرده ای

ز آلودگی هر چه نباید مطهرش

یارب به صفوت دل پاکش که ساخته ست

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۰

 

تا شسته شد ز شیر لب روح پرورش

هیچ از دهان کس نشد آلوده شکرش

آن شاخ گل که نخل مرادیست این زمان

جز باد صبح کس نگرفته است در برش

آه از بتی که چشم اگر برمنش فتد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode