گنجور

 
عراقی

نهایت این کار آنست که محب محبوب را آینه خود بیند و خود را آینۀ او

قطعه

هر دم که در صفای رخ یار بنگرد

گردد همه جهان بحقیقت مصورش

چون باز در فضای دل خود نظر کند

بیند چو آفتاب، رخ خوب دلبرش

گاه این شاهد او آید و او مشهود این، و گاه او منظور این شودو این ناظر او، و گاه این برنگ او برآید و گاه او بوی این گیرد.

قطعه

عشق مشاطه‌ایست رنگ آمیز

که حقیقت کند برنگ مجاز

تا بدام آورد دل محمود

بطرازد بشانه زلف ایاز

گاه عاشق را حلۀ بها و کمال درپوشاند و بحلی حسن و جمال خودش بیاراید، چون عاشق در خود نظر کند، همه رنگ معشوقی بیند، بلکه خود را همه او بیند، لاجرم گوید: سبحانی ما اعظم شأنی و من مثلی،‌و هل فی الدارین غیری و گاه لباس عاشق در معشوق پوشد تا از مقام کبریا و استغنا نزول فرماید و با عاشق لابه گری کند: انی و حقی لک محب،‌فبحقی علیک کن لی محبا

گاه دست این بدامن او آویزد که: الاطال شوق الابرار الی. و گاه شوق او از گریبان این سر بزند:انی الیهم لاشد شوقاً. و گاه این بینائی او شود تا گوید:

رأیت ربیبعین ربی

فقلت من انت؟ فقال انتا

گاه او گویائی این آید که: فاجره حتی یسمع کلام الله، در عشق از این بوالعجبی‌ها باشد.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode