گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۱

 

از انبهی ماهی دریا به نهان گشته

انبه شده قالب‌ها تا پرده جان گشته

از فرقت آن دریا چون زهر شده شکر

زهر از هوس دریا آب حیوان گشته

در عشرت آن دریا نی این و نه آن بوده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۲

 

دیدم رخ ترسا را با ما چو گل اشکفته

هم خلوت و هم بی‌گه در دیر صفا رفته

با آن مه بی‌نقصان سرمست شده رقصان

دستی سر زلف او دستی می بگرفته

در رسته بازاری هر جا بده اغیاری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۳

 

ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده

اندیشه تو هر دم در بنده اثر کرده

ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید

بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده

از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۴

 

ای روی تو رویم را چون روی قمر کرده

اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده

باد تو درختم را در رقص درآورده

یاد تو دهانم را پرشهد و شکر کرده

دانی که درخت من در رقص چرا آید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۵

 

دل دست به یک کاسه با شهره صنم کرده

انگشت برآورده اندر دهنم کرده

دل از سر غمازی یک وعده از او گفته

درخواسته من از وی او نیز کرم کرده

عشقش ز پی غیرت گفتا که عوض جان ده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۶

 

امروز بت خندان می‌بخش کند خنده

عالم همه خندان شد بگذشت ز حد خنده

پیوسته حسد بودی پرغصه ولیک این دم

می‌جوشد و می‌روید از عین حسد خنده

در من بنگر ای جان تا هر دو سلف خندیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۷

 

ای خاک کف پایت رشک فلکی بوده

جان من و جان تو در اصل یکی بوده

در خانه نقشینی دیدم صنم چینی

خون خواره صد آدم جان ملکی بوده

صد ماه یقینم شد اندر دل شب پنهان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۸

 

مستی ده و هستی ده ای غمزه خماره

تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره

ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته

بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره

صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۹

 

آن یار غریب من آمد به سوی خانه

امروز تماشا کن اشکال غریبانه

یاران وفا را بین اخوان صفا را بین

در رقص که بازآمد آن گنج به ویرانه

ای چشم چمن می‌بین وی گوش سخن می‌چین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۰

 

بی‌برگی بستان بین کآمد دی دیوانه

خوبان چمن رفتند از باغ سوی خانه

زردی رخ بستان کز فرقت آن خوبان

بستان شده گورستان زندان شده کاشانه

ترکان پری چهره نک عزم سفر کردند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۱

 

ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه

از سر تو برون کن هی سودای گدایانه

در بزم چنان شاهی در نور چنان ماهی

خط در دو جهان درکش چه جای یکی خانه

در دولت سلطانی گر یاوه شود جانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۲

 

هر روز فقیران را هم عید و هم آدینه

نی عید کهن گشته آدینه دیگینه

عیدانه بپوشیده همچون مه عید ای جان

از نور جمال خود نی خرقه پشمینه

ماننده عقل و دین بیرون و درون شیرین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۳

 

ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه

کاستیزه همی‌گیرد او را مگر از لابه

نی نی تو بنال ای دل زیرا که من مسکین

بی‌صورت او هستم چون صورت گرمابه

شد خانه چو زندانم شب خواب نمی‌دانم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۴

 

روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده

دستار گرو کرده بیزار ز سجاده

من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست

احسنت زهی شاهد شاباش زهی باده

لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۵

 

امروز من و باده و آن یار پری زاده

احسنت زهی خرم شاباش زهی باده

بازیم یکی عشقی در زیر گلیمی به

بر حلقه هر جمعی بر رسته هر جاده

این حلقه زرین را در گوش درآویزم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۶

 

ای بر سر بازاری دستار چنان کرده

رو با دگران کرده ما را نگران کرده

ما را بگزیده لب کیم بر تو امشب

و آن خلوت چون شکر یا لب شکران کرده

با صدق ابوبکری چون جمله همه مکری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۷

 

ای جنبش هر شاخی از لون دگر میوه

هر کس ز دگر جامی مستک شده کالیوه

در پرده دو صد خاتون رخساره دریدستند

بر روی زنان هر یک از جفت دگر بیوه

در کامه هر ماهی شستی است ز صیادی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۸

 

چون عزم سفر کردی فی لطف امان الله

پیروز تو واگردی فی لطف امان الله

ای شادکن دل‌ها اندر همه منزل‌ها

در حسن و وفا فردی فی لطف امان الله

هم رایت احسان را هم آیت ایمان را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۹

 

هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته

هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته

خورشید حمل رویت دریای عسل خویت

هر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشته

این دل ز هوای تو دل را به هوا داده

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۰

 

آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه

ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده

روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد

جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به

تیر نظرت دیدم جان گفت زهی دولت

[...]

مولانا
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۳
sunny dark_mode