گنجور

 
مولانا

آن عشق جگرخواره کز خون شود او فربه

ای بارخدا بر ما نرمش کن و رحمش ده

روزی که نریزد خون رنجیش بدید آمد

جز از جگر عاشق آن رنج نگردد به

تیر نظرت دیدم جان گفت زهی دولت

پرم چو کمان پرم من از کشش آن زه

من خاک دژم بودم در کتم عدم بودم

آمد به سر گورم عشقت که هلا برجه

از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم

ما را تو تعاهد کن سالار توی در ده

بیخود بنشین پیشم بیخود کن و بی‌خویشم

تا هیچ نیندیشم نی از که نی از مه

بر نطع پیادستم من اسپ نمی‌خواهم

من مات توام ای شه رخ بر رخ من برنه

ای یوسف عیسی دم با زر غم و بی‌زر غم

پیش آر تو جام جم والله که توی سرده

زان می که از او سینه صافی است چو آیینه

پیش آر و مده وعده بر شنبه و پنجشنبه

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۳۳۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به

چون راهروی باری راهی که برد تا ده

بشنو سخن یاران بگریز ز طراران

از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته

آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه