گنجور

 
مولانا

ای دل تو بگو هستم چون ماهی بر تابه

کاستیزه همی‌گیرد او را مگر از لابه

نی نی تو بنال ای دل زیرا که من مسکین

بی‌صورت او هستم چون صورت گرمابه

شد خانه چو زندانم شب خواب نمی‌دانم

تا او نشود با من همخانه و همخوابه

حسن تو و عشق من در شهر شده شهره

برداشته هر مطرب آن بر دف و شبابه

ای در هوست غرقه هم صوفی و هم خرقه

هم بنده بیچاره هم خواجه نسابه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۳۲۳ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم