گنجور

 
مولانا

روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده

دستار گرو کرده بیزار ز سجاده

من مست و حریفم مست زلف خوش او در دست

احسنت زهی شاهد شاباش زهی باده

لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه

من مستک و لب مستک و آن بوسه قواده

این دلبر پرفتنه با جمله دستان‌ها

خوش خفته و جمله شب این عشرت آماده

این صورت‌ها جمله از پرتو او باشد

و آن روح قدس پاک است از صورت‌ها ساده

شمس الحق تبریزی شرحی است مر این‌ها را

آن خسرو روحانی شاهنشه شه زاده