گنجور

 
مولانا

ای بر سر بازاری دستار چنان کرده

رو با دگران کرده ما را نگران کرده

ما را بگزیده لب کیم بر تو امشب

و آن خلوت چون شکر یا لب شکران کرده

با صدق ابوبکری چون جمله همه مکری

کو زهره که بشمارم این کرده و آن کرده

زهد از تو مباحی شد تسبیح صراحی شد

جان را که فلاحی شد با رطل گران کرده

جان شد چو کبوتر جان زوتر هله زوتر جان

ای تن تنتن کرده تن را همه جان کرده

از عشق شب زلفت آن ماه گدازیده

وز پرتو رخسارت خورشید فغان کرده

ای دفتر هر سری شمس الحق تبریزی

ای طرفه بغدادی ما را همدان کرده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۳۲۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم