گنجور

 
مولانا

ای روی تو رویم را چون روی قمر کرده

اجزای مرا چشمت اصحاب نظر کرده

باد تو درختم را در رقص درآورده

یاد تو دهانم را پرشهد و شکر کرده

دانی که درخت من در رقص چرا آید

ای شاخ و درختم را پربرگ و ثمر کرده

از برگ نمی‌نازد وز میوه نمی‌یازد

ای صبر درختم را تو زیر و زبر کرده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۲۳۱۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ترسا بچه‌ای دیدم زنار کمر کرده

در معجزهٔ عیسی صد درس ز بر کرده

با زلف چلیپاوش بنشسته به مسجد خوش

وز قبلهٔ روی خود محراب دگر کرده

از تختهٔ سیمینش یعنی که بناگوشش

[...]

مولانا

ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده

اندیشه تو هر دم در بنده اثر کرده

ای هر چه بیندیشی در خاطر تو آید

بر بنده همان لحظه آن چیز گذر کرده

از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم

[...]

حکیم نزاری

بر کوچه ی او خواهم یک بار گذر کرده

ور شهر وجود خود اوباش به در کرده

در کنج خراباتی بر هر طرفی لاتی

با توست ملاقاتی بی میل نظر کرده

تا کی برَد از راهم اندیشه ی کوتاهم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه