گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴

 

چون مرغ سحر از غم گلزار بنالد

از غم دل دیوانه من زار بنالد

هر گه که به گوشش برسد ناله زارم

بر درد من سوخته دل زار بنالد

بر سوزش من جان زن و مرد بسوزد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

یارم چو به خنده شکر بسته گشاید

وای آنکه به سویش نظر بسته گشاید

مردیم به کویش، گهی آن نرگس پر خواب

بر ما چه شود، گر بصر بسته گشاید

آن کس که کمر بسته به خون همه شهری ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

جایی گذرت، ای بت چالاک، نیفتد

کز هر طرفی در جگری چاک نیفتد

در عرصه بستان جهان، سرو قباپوش

خیزد بسی، اما چو تو چالاک نیفتد

گر در ته پای تو نخواهد که کند فرش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۷

 

آن را که غمی باشد و گفتن نتواند

شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند

از ما بشنو قصه ما، ورنه چه حاصل؟

پیغام که باد آرد و گفتن نتواند

بی بوی وصالت نگشاید دل تنگم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

من سرو ندیدم که به بالای تو ماند

بالای تو سروی ست که گل می شکفاند

بگذار که این عاشق دلسوخته بی تو

یک لحظه نماند که به یک جای نماند

ترسم که به کام دل دشمن بنشینم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

هر کس که تقرب ز وصال تو نجوید

واندر ره ادراک جمال تو نپوید

فردا که شب وعده دیدار سر آید

رهبر نبود سوی تو چندان که نجوید

فردا که تو در گلشن فردوس خرامی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۳

 

زلفت، صنما، تافته چندین چه نشیند؟

وان چشم تو با ابروی پرچین چه نشیند؟

پروین چو به رخسار تو هر صبح بخندد

تا بر دل خورشید ز پروین چه نشیند؟

گر نیشکر از دست تو بر خاک نشسته ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۰

 

عشاق دل غمزده را شاد نخواهند

خوبان تن ویران شده آباد نخواهند

آنان که به سر رشته زلفی برسیدند

گردن ز چنان سلسله آزاد نخواهند

قومی که حق صحبت مجبوب شناسند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

 

دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد

بر درد دل سوخته مرهم نفرستاد

چندین شب غم رفت که مهتاب جمالش

نوری به سوی زاویه غم نفرستاد

عمرم به سر آورد به امید می وصل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹

 

غم کشت مرا آن بت نوشاد نیامد

گنجشک برمد از خفه، صیاد نیامد

عاشق شدم، این بود گنه، وای که هجرش

جان برد و ازین یک گنه آزاد نیامد

بر گریه عاشق که زدم خنده، نمردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۲

 

گر حسن تو آفاق پر آوازه ندارد

سرهای سران بر در دروازه ندارد

بی منت پیرایه چنانی تو به خوبی

کت هیچ غم غالیه و غازه ندارد

بر باد هوا شد ورق صبر من، آری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۳

 

آراست همه عرصه آفاق به زیور

در برج شرف آمدن شمس منور

بیرون زده گلهای رخ ساده جوانان

کایند به نظاره شهزاده کشور

بر سبزه گل لعل تو دانی چه چکیده ست؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۶

 

با پسته میگون تو شکر چه کند کس؟

با خنده میمون تو گوهر چه کند کس؟

با روی خود آیینه برابر منه، آیراک

خورشید بر آیینه برابر چه کند کس؟

چون روی توام نیست، جهان را، چه کنم من؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۴

 

آن چشم سخنگو نگر و آن لب خاموش

وان تلخی گفتار و شکر خنده خون نوش

رسوا شدم از حالت خود زان که همه جاست

رخساره به گفتار و من دلشده خاموش

پوشیده نماند آتش من در تن چون کاه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۵

 

او می رود و عاشق مسکین گرانش

چون مرده که در سینه بود حسرت جانش

بی مهر سواری که عنان باز نپیچد

آویخته چندین دل خلقی به فغانش

ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۰

 

گه گه نظری باز مدار از من درویش

چون منعم بخشنده به در یوزه درویش

ما را دل صد پاره و لعلت نمک آلود

مشمار که تا روز اجل به شود این ریش

حسن تو فزون باد و جفای تو فزون تر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۳

 

نبض دل شوریده رنجور گرفتیم

و ایمن ز هوا و هوسش دور گرفتیم

زین خانه ویرانه چو شد سرد دل ما

ما راه در آن خانه معمور گرفتیم

گر راه دراز است، چه اندیشه که پنهان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۴

 

ما ترک رضای دل خودکام گرفتیم

در زاویه نیستی آرام گرفتیم

بدنامی و آوارگی ما چو ز دل بود

ترک دل آواره بدنام گرفتیم

دل زحمت خود برد ز ما و ز بلا رست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۵

 

آن نرگس پر ناز و جفا را ز که دانیم؟

وان غمزه بی مهر و وفا را ز که دانیم؟

گر یار جفا کرد، گنه بر دل ریش است

ای خلق جفاگوی شما را ز که دانیم؟

مردم ز پی کشتن آن زلف تو جنبند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۶

 

ما از هوس روی بتان باز نیاییم

تیغ است حد ما به زبان باز نیاییم

گر تیر زنی به جگر، ای یار کمان کش

تیریم که رفته ز کمان باز نیاییم

مردانه نهادیم چو پا بر سر کویت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode