گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آن چشم سخنگو نگر و آن لب خاموش

وان تلخی گفتار و شکر خنده خون نوش

رسوا شدم از حالت خود زان که همه جاست

رخساره به گفتار و من دلشده خاموش

پوشیده نماند آتش من در تن چون کاه

آن شعله برآمد که نهفتیم به خس پوش

من دانم و جانی که به تن کاش نه بودی

تا هجر چسان کرد سزای دل من دوش

تو خواه، دلا، خون شو و خواهی برو، ای جان

کان شوخ نخواهد شدن از سینه فراموش

ای دام فلک زلف تو، دل ها چه کنی صید؟

یوسف که عزیز است به قلب دو سه مفروش

عمرم شد و روزی به رخت سیر ندیدم

زیرا که تو می آیی و من می روم از هوش

انبوه گدایان جمال است به کویت

مپسند که محروم شوم کشته در آن جوش

آتش بودم بی تو به آگنده دوزخ

گر لاله کشم در بر و گر سرو در آغوش

گر لطف و کرم نیست، کم از ضربت تیغی

باری برهد این سر تنگ آمده از دوش

از ره زدن خسرو اگر منکری، ای شوخ

آن دزد سیه را چه نشانی به بناگوش!

 
 
 
رودکی

گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی

تاخلق جهان را بفگندی به خلالوش

کافور تو بالوس بود، مشک تو باناک

بالوس تو کافور کنی دایم مغشوش

ناصرخسرو

ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش

وز عمر و جهان بهرهٔ خود کرده فراموش

هر گه که همیشه دل تو بیهش و خفته است

بیدار چه سود است تو را چشم چو خرگوش؟

این دهر نهنگ است، فرو خواهد خوردنت

[...]

عمعق بخاری

دوش آن صنم سنگدل سیم بنا گوش

آمد بر من تنگ دل و خسته و مدهوش

دو نرگس مخمور چو دو نایژه خون

دو لعل گهر پوش چو دو ناوچه نوش

ای عارض سیمینش پر از قطره سیماب

[...]

سنایی

ای بس قدح درد که کردست دلم نوش

دور از لب و دندان شما بی خبران دوش

گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم

گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش

گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال

[...]

حکیم نزاری

سرمست درآمد ز درم نیمه شبی دوش

ماهی که به یک غمزه ببرد از دل ما هوش

برجستم و گفتم که به بر در کشم او را

گفتا نه کنار است و نه بوس است و نه آغوش

از ما چه خطا رفت وفای تو همین بود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه