آن چشم سخنگو نگر و آن لب خاموش
وان تلخی گفتار و شکر خنده خون نوش
رسوا شدم از حالت خود زان که همه جاست
رخساره به گفتار و من دلشده خاموش
پوشیده نماند آتش من در تن چون کاه
آن شعله برآمد که نهفتیم به خس پوش
من دانم و جانی که به تن کاش نه بودی
تا هجر چسان کرد سزای دل من دوش
تو خواه، دلا، خون شو و خواهی برو، ای جان
کان شوخ نخواهد شدن از سینه فراموش
ای دام فلک زلف تو، دل ها چه کنی صید؟
یوسف که عزیز است به قلب دو سه مفروش
عمرم شد و روزی به رخت سیر ندیدم
زیرا که تو می آیی و من می روم از هوش
انبوه گدایان جمال است به کویت
مپسند که محروم شوم کشته در آن جوش
آتش بودم بی تو به آگنده دوزخ
گر لاله کشم در بر و گر سرو در آغوش
گر لطف و کرم نیست، کم از ضربت تیغی
باری برهد این سر تنگ آمده از دوش
از ره زدن خسرو اگر منکری، ای شوخ
آن دزد سیه را چه نشانی به بناگوش!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و مشوش شاعر است که به معشوق خود مینگرد. شاعر از عشق و هجران میگوید و تلخیهای جدایی را به تصویر میکشد. او در عین حال زیبایی معشوق و تاثیر آن بر خود را مد نظر دارد و ابراز میکند که چگونه دلش در فراق محبوب میسوزد. شاعر همچنین به این نکته اشاره میکند که با وجود تمامی دردها، عشق و یاد معشوق تعطیلناپذیر است و نمیتواند از دل پاک شود. او به مقایسهای بین زیبایی معشوق و سرنوشتی که برای خود میسازد میپردازد و ابراز ناامیدی از وضعیت خود میکند. در نهایت، شوق و جذبه عشق او را به حالتهای متضادی دچار کرده است.
هوش مصنوعی: بنگر به آن چشمانی که داستانها میگویند و به آن لبهای خاموش که هزاران حرف در دل دارد. این تضاد بین تلخی سخنان و شیرینی خندیدن، حس عمیق و زیبای انسانی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من از وضعیت خود رسوا شدم، زیرا چهرهام در هر جا دیده میشود و زبانم سخنی نمیگوید، در حالی که قلبم در silence فرو رفته است.
هوش مصنوعی: آتش درون من همچون کاه نمیتواند پنهان بماند، زیرا شعلهای که پنهان کردهایم، خود را نشان میدهد و از زیر خس و خاشاک بیرون میزند.
هوش مصنوعی: من میدانم و افسوس که ای کاش جانم در بدن نبود، تا این چنین در غم هجران چگونه پاسخ گناه دل خود را دهم.
هوش مصنوعی: تو اگر بخواهی، دلت را بشکَن و اگر میخواهی برو. ای جان، چون محبوب نخواهد شد فراموشی از دل.
هوش مصنوعی: ای آسمان، زیبایی زلف تو باعث گرفتار شدن دلها شده است. یوسف که فردی ارزشمند و عزیز است، نباید به خاطر چند قلب بیارزش به فروش رود.
هوش مصنوعی: عمرم گذشت و حتی یک بار نتواستم به چهرهات خوب نگاه کنم، چون هر بار که تو میآیی، من از حال میروم و بیخود میشوم.
هوش مصنوعی: در کوچهات، گدایان زیبایی بسیارند، اما نپسند که من از دیدن آنها محروم شوم و در این شوق جان بسپارم.
هوش مصنوعی: به خاطر نبودن تو، مانند آتش میسوزم و اگر لالهای را در آغوش بگیرم یا سروی را در بر بگیرم، باز هم در دوزخ داغی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: اگر لطف و مهربانی وجود ندارد، بهتر است یک ضربه از تیغ به این سر که از بار مشکلات به تنگ آمده را رها کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که خسرو (شاهنشاه) در حال عبور از راه است، ای نازکدل، نشانی از آن دزد سیهدل (بددل) که در گوش توست، چه میتوان داد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی
تاخلق جهان را بفگندی به خلالوش
کافور تو بالوس بود، مشک تو باناک
بالوس تو کافور کنی دایم مغشوش
ای خفته همه عمر و شده خیره و مدهوش
وز عمر و جهان بهرهٔ خود کرده فراموش
هر گه که همیشه دل تو بیهش و خفته است
بیدار چه سود است تو را چشم چو خرگوش؟
این دهر نهنگ است، فرو خواهد خوردنت
[...]
دوش آن صنم سنگدل سیم بنا گوش
آمد بر من تنگ دل و خسته و مدهوش
دو نرگس مخمور چو دو نایژه خون
دو لعل گهر پوش چو دو ناوچه نوش
ای عارض سیمینش پر از قطره سیماب
[...]
ای بس قدح درد که کردست دلم نوش
دور از لب و دندان شما بی خبران دوش
گه بوسه همی داد بر آن درد لب و چشم
گه رقص همی کرد بر آن حال دل و هوش
گه عقل همی گفت که ای طبع تو کم نال
[...]
سرمست درآمد ز درم نیمه شبی دوش
ماهی که به یک غمزه ببرد از دل ما هوش
برجستم و گفتم که به بر در کشم او را
گفتا نه کنار است و نه بوس است و نه آغوش
از ما چه خطا رفت وفای تو همین بود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.