گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گه گه نظری باز مدار از من درویش

چون منعم بخشنده به در یوزه درویش

ما را دل صد پاره و لعلت نمک آلود

مشمار که تا روز اجل به شود این ریش

حسن تو فزون باد و جفای تو فزون تر

تا درد دل خسته من کم نشود بیش

جانا، مکش اکنونم ازان شیوه که دانی

کان صبر نمانده ست که می کردم ازین پیش

خوش باش که آن غمزه خون ریز تو ما را

چندان نگزارد که گشایی تو سر کیش

ایمن ز خیال تو نیم با همه پرسش

قصاب نه از مهر کند تربیت میش

ساقی منگر توبه، قدح بر سر من ریز

تا غرقه شود این خرد مصلحت اندیش

ایمان من اندر شکن زلف بتان شد

کافر کندم دل که اگر گردم ازین کیش

ای آن که زنی طعنه به خسرو ز پی عشق

تو فارغی از درد که من خوردم ازین نیش

 
 
 
امیر معزی

ای کژدم زلف تو زده بر دل من نیش

وز ضربت آن نیش دل نازک من ریش

آنجا که بود انجمن لشکر خوبان

نام تو بود اول ناز تو بیش

چون من شود آخر به غم عشق ‌گرفتار

[...]

سنایی

آن کژدم زلف تو که زد بر دل من نیش

از ضربت آن زخم دل نازک من ریش

آنجا که بود انجمن لشگر خوبان

نام تو بود اول و پای تو بود پیش

بنگر که همی با من و با تو چکند چرخ

[...]

سلمان ساوجی

ماییم به پای تو در افکنده سر خویش

وز غایت تقصیر سرانداخته در پیش

انداخت مرا چشم کماندار تو چون تیر

زان پس که برآورد به دست خودم از کیش

ای بسته به قصد من درویش میان را

[...]

کمال خجندی

آن غمزه چو از ریش دل آزرد سر نیش

خون گشت به آزردن او جان و دل ریش

ای دل تو غم اشک روان خور نه غم جان

از آمدنی فکر کن از رقته میندیش

خواهم که ز کیش تو شوم کشته به تیری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
اسیری لاهیجی

تا شد سپر بلایش دل درویش

هر لحظه رسد زخم دگر برجگر ریش

پیوسته بشمشیر جفا یار ستمکار

بی رحم زند بردل بیچاره من ریش

گویی که رسد بر دل و جان مرهم تازه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه