من سرو ندیدم که به بالای تو ماند
بالای تو سروی ست که گل می شکفاند
بگذار که این عاشق دلسوخته بی تو
یک لحظه نماند که به یک جای نماند
ترسم که به کام دل دشمن بنشینم
با آنکه فلک با تو به کامم بنشاند
فریاد که از تشنگیم جان به لب آمد
کس نیست که آبی به لب تشنه رساند
فریاد که بیداد ز حد بردی و از تو
فریادرسی نیست که دادم بستاند
دیوانه در سلسله، گر بوی تو یابد
دیوانه شود، سلسله در هم گسلاند
وقت است که بیدار شود دیده بختم
وز چنگ غم و درد و عذابم برهاند
آسان شود این مشکل درویش تو امشب
کاحوال جهان جمله به یک حال نماند
ما بنده خسرو که به سختی بنهد دل
هم عاقبتش بخت به مقصود رساند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلتنگی خود میگوید و به بالای محبوبش اشاره میکند که آن را با سرو میسنجد. او از درد و رنجی که بیمحبوبی به او میدهد ناله میکند و به احساس تنهایی و تشنگی خود اشاره میکند. شاعر از بیکسی و عدم فریادرسی در مقابل مشکلات میگوید و امیدوار است که روزی چشمانش بیدار شود و از درد و غم رهایی یابد. در نهایت، به سرنوشت و بخت اشاره میکند که ممکن است به آرزویش برسد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر درباره زیبایی و ویژگیهای خاص محبوبش سخن میگوید. او میگوید که هیچ درخت سرو را ندیده که به جای تو ایستاده باشد. بنابراین، تو همچون سروی هستی که گلهای زیبایی را میرویاند و زیباییات بینظیر است.
هوش مصنوعی: اجازه بده که این عاشق بیتاب، حتی برای یک لحظه هم بیتو نباشد و در جایی نایستد.
هوش مصنوعی: میترسم که با وجود آنکه آسمان به خوبی با تو رفتار کرده، من به آرزوهایم نرسم و دشمن خوشحال شود.
هوش مصنوعی: فریاد میزنم که از شدت تشنگی به مرز مرگ نزدیک شدهام، اما هیچکس نیست که آبی به من بدهد تا به تشنگیام پایان دهد.
هوش مصنوعی: فریاد میزنم که ظلم و ستم از حد و اندازه فراتر رفته و کسی نیست که به فریاد من برسد، در حالی که من حقم را طلب میکنم.
هوش مصنوعی: اگر دیوانهای در زنجیره وجود تو بویی از تو حس کند، چنان دیوانه میشود که آن زنجیره را پاره میکند.
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده است که چشم سرنوشت من باز شود و از چنگال غم، درد و عذابم آزاد شوم.
هوش مصنوعی: امشب، بار مشکلات درویش کمی آسانتر میشود، زیرا وضعیت جهان هیچگاه ثابت نمیماند و تغییر میکند.
هوش مصنوعی: ما پیرو کسی هستیم که حتی در شرایط سخت دلش را به راحتی نمیدهد و در نهایت بخت او را به هدفش میرساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
[...]
بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
[...]
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.