گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

با پسته میگون تو شکر چه کند کس؟

با خنده میمون تو گوهر چه کند کس؟

با روی خود آیینه برابر منه، آیراک

خورشید بر آیینه برابر چه کند کس؟

چون روی توام نیست، جهان را، چه کنم من؟

بی دیدن رویت به جهان در چه کند کس؟

جایی که حدیث لب شیرین تو گویند

نادیده حدیث از لب کوثر چه کند کس؟

ور زلف تو صد جور کند بر دل عاشق

ای ترک، بدان هندوی کافر چه کند کس؟

با چشم جفا کار تو گویم که جفا کن

گوید من از اینها نکنم گر، چه کند کس؟

بسیار بکوشم که رسم من به تو، لیکن

با بخت بد و گردش اختر چه کند کس

گفتی که فلان جهد نکرد از پس وصلم

خون کرد دل سوخته، دیگر چه کند کس

خسرو که فدا کرد دل و جان ز پی تست

ورنه دل ز جان هر دو فنا بر چه کند کس