گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ای کرده نهان شرم جمال تو پری را

روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را

بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون

این است سبب سرخی بید طبری را

عالم همه در هم شد ازان روز که دادند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ای خاک ته کفش تو کحل بصر ما

کفشی که زنی بر سر ما تاج سرما

می کن به خبر پرسی ما رنجه لب خویش

زان پیش که پرسی و نیابی خبر ما

پیش از حرم کعبه به کوی تو رسیدیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

بستان ز شکوفه پر از انوار تجلی ست

بشکفته گل از شاخ شجر آتش موسی ست

برداشته صد مرده سر از خاک همانا

ظاهر شده از باد صبا معجز عیسی ست

بینیم ز نرگس که به خود چشم گشاده ست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای سنبل مشکین زده سر از گل رویت

ندهم به همه ساده رخان یک سر مویت

از مشک کشم درد سر این بس که دهد باد

بویی به مشامم ز خط غالیه بویت

هرگز ز تماشای تو خرسند نگشتم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

هر لحظه نمایی به لباس دگرم رخ

گاه از بت فرخار و گه از لعبت خلخ

هر جا که کنی جلوه بود اهل نظر را

دیدار تو فرخنده و رخسار تو فرخ

اطوار ظهور تو بود ظاهر و باطن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

هر شب به تو مه روی به همخانگی آرد

بر شمع تو پروانه ای پروانگی آرد

سویم ز فلک چون ز ملک نام تو پرسم

خورشید زمینی و مه خانگی آرد

باشد سرمردان به رهت خاک خوش آن کس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

خالیست ازان رشک پری خانه ام امروز

زنجیر بیارید که دیوانه ام امروز

تسکین مدهیدم که تو را یار و ندیمیم

خیزید که من از همه بیگانه ام امروز

شاید که به یک سو شوم از دایره جمع

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

از شوق تو شوریست عجب در سرم امروز

داده ست غمت بیخودی دیگرم امروز

نزدیک رسیده ست که از جذبه عشقت

این خرقه سالوس ز هم بردرم امروز

می سوزدم از آرزوی دیدن تو جان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

چون تاب نیاری که به تو دیده فروزم

آن به که به مژگان ز رخت دیده بدوزم

تنگ آمدی از من مگشا در نظرم روی

بگذار که از آتش شوق تو بسوزم

خواهم چو مه نو ز تو انگشت نما شد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

خیزید حریفان که به میخانه درآییم

سلخ رمضان است به می روزه گشاییم

درد سرتسبیح و تراویح شد آخر

گلبانگ زنان رخ به در میکده ساییم

هر زنگ که از صوم ریا آینه دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

دردا که درآمد به درت پای به سنگم

شد پای گذشتن ز سر کوی تو لنگم

دربسته و دیواربلند است برون آ

کز تنگدلی با در و دیوار به جنگم

اول رخ من زرد شد آنگاه به خون سرخ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

شب نیست که از شوق رخت زار نمیرم

صد ره نشوم زنده و صد بار نمیرم

هر دم نتوان روی تو دید اینقدرم بس

کز محنت محرومی دیدار نمیرم

در غمکده بی کسی ام خفته به خواری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

ای در غمت انگشت نما سبحه شماران

زابروی کجت همچو کمان خم چله داران

ساکن نشد از آب مژه آتش آهم

ننشست فرو شعله برق از نم باران

از دولت پابوس تو چون سر نفرازم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

هست انجمن ما چمنی پر گل و لاله

گل عارض ساقیست دراو لاله پیاله

افسرده چو ژاله ست نگهدار خدایا

از ساحت این تازه چمن آفت ژاله

باشد سخن عشق یکی لیک گرفته

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

ای خواجه چه جویی ز شب قدر نشانی

هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی

روشن به تو گویم که شب قدر کدام است

گر زانکه تو ادراک شب قدر توانی

آنست شب قدر که بر جان محمد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

از هیچ نشان داده دهانی که تو داری

بر موی کمر بسته میانی که تو داری

صد جامه جان چاک شود چون بخرامد

با لطف قبا سرو روانی که تو داری

شد از کشش ابروی تو قامت ما خم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

گویی که منم یار تو ای جان و نباشی

وز یاری اغیار پشیمان و نباشی

بیچاره من آن دم که ز گل بوی تو آید

بر بوی تو آیم به گلستان و نباشی

می میرم ازین غم که چو بینم مهی از دور

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ماییم که چون لاله صحرای مدینه

داریم به دل داغ تمنای مدینه

سودای بهشت از سر دانا برود لیک

ممکن نبود رفتن سودای مدینه

هرگز به تماشای بهشتت نکشد دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

این خانه چه خانه ست پریخانه چین است

پر حور یکی غرفه ز فردوس برین است

درآب و گل این لطف تصور نتوان کرد

از طارم چرخ آمده برجی به زمین است

قصر ارم آن کش به جهان مثل نیابند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

دی حاسد کم موی ز اشعار افاضل

می‌خواند قصاید چه مسجع چه مرصع

گفتم که کند باب هنر قرع بدینسان

برداشت به دعوی سر و گفتا أنا اقرع

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode