گنجور

 
جامی

بستان ز شکوفه پر از انوار تجلی ست

بشکفته گل از شاخ شجر آتش موسی ست

برداشته صد مرده سر از خاک همانا

ظاهر شده از باد صبا معجز عیسی ست

بینیم ز نرگس که به خود چشم گشاده ست

کان چشم که بینا نه به جانان بود اعمی ست

لاله کند ایما که می عشق کشیدن

زان جام که نبود به میان دست کس اولی ست

هرکس می ازان جام کشد خاطر پاکش

فارغ ز غم توبه واندیشه تقوی ست

زاهد گر ازان می به مشامش نرسد بوی

با توبه و تقواش چه امکان تسلی ست

از صورت و معنی بگذر جامی و درکش

زان می که برون از قدح صورت و معنی ست