گنجور

 
جامی

هر شب به تو مه روی به همخانگی آرد

بر شمع تو پروانه ای پروانگی آرد

سویم ز فلک چون ز ملک نام تو پرسم

خورشید زمینی و مه خانگی آرد

باشد سرمردان به رهت خاک خوش آن کس

کوه ره به درت از سر مردانگی آرد

دست من و پیمانه ازان پیش که گردون

برآب و گلم صورت پیمانگی آرد

آب سخن از گوهر دندان تو جویم

تا از صدفی روی به دردانگی آرد

از صبر و خرد کی شودم کار به سامان

کز هر دو مرا عشق تو بیگانگی آرد

جامی مکن اندیشه خوبان پریروی

کین وسوسه آخر همه دیوانگی آرد