گنجور

 
جامی

دردا که درآمد به درت پای به سنگم

شد پای گذشتن ز سر کوی تو لنگم

دربسته و دیواربلند است برون آ

کز تنگدلی با در و دیوار به جنگم

اول رخ من زرد شد آنگاه به خون سرخ

سودای تو گرداند بسی رنگ و رنگم

خلوتگه وصل است مکن بند قبا تنگ

کز پیرهنت هم من دلخسته به تنگم

شد قامت من چنگ و نوای طربم نیست

سر رشته وصل تو نیفتاد به چنگم

روی تو مرا آینه صنع الهیست

گو خط تو مپسند برآن آینه زنگم

گفتی که چو جامی ز سر جان بگذر زود

در معرض حکم تو چه امکان درنگم