گنجور

 
جامی

هست انجمن ما چمنی پر گل و لاله

گل عارض ساقیست دراو لاله پیاله

افسرده چو ژاله ست نگهدار خدایا

از ساحت این تازه چمن آفت ژاله

باشد سخن عشق یکی لیک گرفته

عارف ز دل صافی و واعظ ز رساله

می ده که گره شد به دلم غصه ایام

آب است دوا چون به گلو ماند نواله

خطی که مرا می رسد از دولت عشقت

رنج همه روز است و بلای همه ساله

گر ناخوشی از دادن یک بوسه به جانی

پیش آر لبت تا کنم این بیع اقاله

جامی مطلب جودت شعر از مدد فکر

کین کار به امداد الهیست حواله