گنجور

 
جامی

از شوق تو شوریست عجب در سرم امروز

داده ست غمت بیخودی دیگرم امروز

نزدیک رسیده ست که از جذبه عشقت

این خرقه سالوس ز هم بردرم امروز

می سوزدم از آرزوی دیدن تو جان

بنشین که زمانی به رخت بنگرم امروز

سودایی زلف توام آن گونه که از وی

یک موی به ملک دو جهان می خرم امروز

سر تا به قدم غرقه شدم در غم و دردت

سیلاب بلا خاست ز بام ودرم امروز

در راه تو جز هستی من نیست حجابی

بگذر به سرم کز سر خود بگذرم امروز

دل دفتر عشق است نفور از رقم عقل

جامی بتراش این رقم از دفترم امروز