ای کرده نهان شرم جمال تو پری را
روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را
بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون
این است سبب سرخی بید طبری را
عالم همه در هم شد ازان روز که دادند
مشاطگی زلف تو باد سحری را
هرگه که خرامان شده ای برزده دامان
پا آمده در سنگ ز تو کبک دری را
از بس که ز تو شهر پر از دام بلا شد
امکان گذشتن نبود رهگذری را
حوری نه که روح القدسی کز پی روپوش
کرده ست به رخ پرده لباس بشری را
یکرنگی جامی چه شناسی چو ندیدی
بر چهره کاهیش سرشک جگری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت فردی خاص اشاره دارد که چهرهاش باعث شرم و خجالت دیگران شده است. شاعر به شدت تحت تأثیر این زیبایی قرار دارد و حتی بیخود از دلتنگی، اشک میریزد. او به توصیف سرخی گلها و اشتیاق به حضور این شخص میپردازد و به طور شاعرانه از تأثیرات عمیق عشق و زیبایی سخن میگوید. در مجموع، شعر به حسرت و زیبایی میپردازد و عشق را به عنوان عاملی مؤثر در شکلگیری احساسات انسانی معرفی میکند.
هوش مصنوعی: روی زیبای تو آنچنان جاذبهای دارد که حتی پریان از شرم آن خجالت میکشند و گلبرگهای طراوت نیز از زیبایی تو دچار انفعال میشوند.
هوش مصنوعی: بدون تو، در باغ، از چشمم بسیار خون ریختهام و این دلیلی است برای سرخی گل بید تبرستان.
هوش مصنوعی: از آن روزی که زیبایی و جذابیت موهای تو به باد سحر بخشیده شد، تمام دنیا در هم و بر هم گشت.
هوش مصنوعی: هر بار که با ناز و غفلت پا گذاشتهای بر دامن زمین، سنگینی وجود تو باعث شده تا کبک دری از ترس و وحشت به پرواز درآید.
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلاتی که از تو ایجاد شده، شهر پر از خطر و دردسر شده و حتی یک رهگذر نمیتواند از اینجا عبور کند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف موجود خاصی میپردازد که زیبایی و روح لطیفی دارد، به گونهای که همچون روح القدس، در پس ظاهری انسانی پنهان شده است. به عبارت دیگر، این موجود دارای زیبایی و عمق معنوی است که فراتر از ظاهرش میباشد.
هوش مصنوعی: یکرنگی و صداقت واقعی را نمیتوانی بشناسی، مگر اینکه به چهره کسی دقت کنی که از چشمانش اشکی به رنگ دلتنگی میبارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
[...]
ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را
شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد
زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد
[...]
فانوس حجاب است چراغ سحری را
دامن به میان بر زده باید سفری را
در دامن منزل نبود بیم ز رهزن
همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح
[...]
آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی
[...]
کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را
در پرده نشاندی صنم کاشغری را
گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش
احضار کند روح هوا فوج پری را
از منظر خورشید تو گر پرده برافتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.