گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

هر زهر که چشمت به ایاغ دل ما ریخت

الماس شد، از دیدهٔ داغ دل ما ریخت

زلفت به مددکاری آن لب، نمکی چند

با مشک به هم کرد و به داغ دل ما ریخت

دم سردی ایّام چها کرد به حالم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

دل خوردن عشاق تو کار دگران نیست

این لقمه، به اندازه هر کام و دهان نیست

دل بیهده بستیم به نیرنگ بهاران

آن رنگ کدام است که در برگ خزان نیست؟

در دایره گردش افلاک ندیدیم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

در راه محبت، سر اگر شد قدمی هست

گرچشم وفا نیست، امید ستمی هست

شد روشنم ازگوشهٔ خود، سرّ دو عالم

آیینهٔ زانوست، اگر جام جمی هست

می خواست رقیب از سخنم رنجه کند دل

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای تازه به دیدار تو ایمان خرابات

رخساره و خطّت گل و ریحان خرابات

از زمزمه معذورم اگر مست و خرابم

دل می رود از دست به دستان خرابات

شمع و گل و می بر سر هم ریخته هرسو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

ای یوسف مصر از تو گرفتار محبت

عیسی به تمنای تو، بیمار محبت

در راه غمت هست به کف جان جهانی

گرم است به سودای تو، بازار محبت

تاریکتر از شب بود از هجر تو روزم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

در طینتم از بس که رگ و ریشه، وفا داشت

خاکم چه بهاران و چه دی، مهر گیا داشت

در مرگ من آن زلف چرا موی نژولید؟

یک دلشده از سلسلهٔ اهل وفا داشت

غیر از دل ما کز سر کونین گذشته ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

مستان، شب غم رفت و سحرگاه فتوح است

پیمانه بیارید که هنگام صبوح است

پیمانه مگو، چشمه ی جان پرور خضر است

در بحر پُر آشوب جهان کشتی نوح است

ما مفتی عشقیم بکش باده، حلال است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

رخسار تو را تازگی از چشم تر کیست؟

این خرّمی از فیض بهار نظر کیست؟

حاشا چه کند، ترک نگاه تو ز قتلم

این دشنه ی آلوده به خون، در کمر کیست؟

لب می مکم از مائده ی درد خدا را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

حیرانی من محرم آن روی چو ماه است

این دیده چراغی ست که بی دود سیاه است

رونق ده حسن است فراوانی عاشق

آرایش رخساره ی شه، گرد سپاه است

دل خانه تهی کرده ز خود، تا تو درآیی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

در کوی تو نقش قدمم، حالتم این است

برخاستنم نیست ز جا، طاقتم این است

با عشق تو زادم من و با درد تو بودم

با مهر تو در خاک روم، ملّتم این است

از غیرت شوق است که چون رنگ پریده

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

از کوی تو تا کلبه ی ما فاصله ای نیست

محتاج به رنج قدم و راحله ای نیست

بشاب اگر می روی ای لخت دل از جای

امروز به از اشک روان قافله ای نیست

ماییم که از چرخ ننالیم وگر نه

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

چون صبح به بر، دیدهٔ من پیرهنی داشت

در پرده مگر حسرت نازک بدنی داشت

آن فیض کجا رفت کز افشاندن زلفش

هر نافهٔ داغم، به گریبان ختنی داشت؟

نگذاشت به کار دل صدپاره، درستی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

یک دل به دیاری که وفا صاحب تاج است

بی سکهٔ داغت نبود، آنچه رواج است

شاهنشهیم باج ز افتاده نگیرد

هر سرکه بلند است، مرا زیر خراج است

من کودک یونان کدهٔ صاف دلانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

کی دیده تنها چو دل آغشته به خون است؟

سر تا قدم ما چو دل آغشته به خون است

ما و حرم عشق، که از گریهٔ احباب

دیوار و در آنجا، چو دل آغشته به خون است

بازآ که مرا دیده جدا ز آن گل عارض

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

اسرار تو با زاهد و ملّا نتوان گفت

با کوردلان، نور تجلّا نتوان گفت

چون آینه، کز جلوهٔ دیدار شود گم

ما را به تماشای تو پیدا نتوان گفت

از آمدن پیک صبا می رود از هوش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

دل در هوس نرگس مستانه اسیر است

مرغ حرم امروز به بتخانه اسیر است

چون آبله ام بود دلی در کف و اکنون

در دست تو بد مست چو پیمانه اسیر است

مرغی نفتد بی طمع دانه به دامی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

تا شمع دل، افروخته بزم حضور است

داغ غم عشق و سر من آتش طور است

غم بر کمر مور، نهد کوه گران را

در کشور لاغربدنان کار به زور است

ترسم که شوی خرج ره ای عقل گران جان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

عشق است به دل شور بیابان قیامت

بر داغ نگون کرده نمکدان قیامت

ناصح، تو به رسوایی ما پرده مپوشان

این چاک گذشته ست ز دامان قیامت

در سنگ چه مقدار بود جلوه شرر را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

هر زخم که از ناوک آن تازه نهال است

بر پیکر من شوختر از چشم غزال است

حالی شده سرمست مرا، بس که تغافل

یک بار نپرسید ز حالم که چه حال است

هجران،گل حرمان حجاب نظر توست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

آزادی ما از غم کونین کران داشت

مستی ز سبکباری ما رطل گران داشت

رسوای ازل در غم عشق تو چو صبحم

این چاک به صد بخیه نیاریم، نهان داشت

در پرده به تیر نگهم خستی و پیداست

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode