تا شمع دل، افروخته بزم حضور است
داغ غم عشق و سر من آتش طور است
غم بر کمر مور، نهد کوه گران را
در کشور لاغربدنان کار به زور است
ترسم که شوی خرج ره ای عقل گران جان
پا در سفر عشق سبک دار، که دور است
ترک دو جهان گوی، اگر مرد فنایی
سامان سبکباری این راه، ضرور است
آن ملک که در زیر نگین داشت سلیمان
در حلقهٔ صاحب نظران دیدهٔ مور است
جز مرگ که شیرینی جان خاک ره اوست
هر آب چشیدیم درین بادیه شور است
عاشق نشود شیفته عشق مجازی
از شهد هوس ذائقه عشق نفور است
کی می زند از نشئه می موج پریزاد
بی مغز کدویی که پر از باد غرور است
در دوزخ هجران ز خیال تو حزین را
اندیشه بهشتی ست که جولانگه حور است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هرجا که بود یار و سرور است
غایب مشو از وی اگرت میل حضور است
زخم دل ما مرهم صبرست علاجش
وین مرهم زخمی است که با درد صبور است
معراج سعادت طلبی روی سوی عشق آر
[...]
مه را که جهان گر همه پرماتم و شور است
او را شب سور است
ای کرمک شب تاب سراپای تو نور است
پرواز تو یک سلسلهٔ غیب و حضور است
غداری و مکاری و زور از من دور است
دولت همه غداری و مکاری و زور است
جهلاست و غرور است در دولت و زان در
بیرون شود آن را که نه جهل و نه غرور است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.