گنجور

 
حزین لاهیجی

هر زهر که چشمت به ایاغ دل ما ریخت

الماس شد، از دیدهٔ داغ دل ما ریخت

زلفت به مددکاری آن لب، نمکی چند

با مشک به هم کرد و به داغ دل ما ریخت

دم سردی ایّام چها کرد به حالم

زین باد، شبیخون به چراغ دل ما ریخت

جز در خم زلف تو کجا بود که امشب

خون از مژهٔ غم به سراغ دل ما ریخت؟

نخلی شد و بارش همه پیکان بلا گشت

هر تخم، که ناز تو به باغ دل ما ریخت

این شعله حزین ، کز دو جهان دود برآورد

سودای که یارب، به دماغ دل ما ریخت؟

 
 
 
نظیری نیشابوری

هجران نمکی سودو به داغ دل ما ریخت

سودای تو آتش ز دماغ دل ما ریخت

هر روغن صافی که به بیهوده فلک سوخت

غم دردی آن را به چراغ دل ما ریخت

رفتیم به سر زود درین محفل مستان

[...]

عرفی

صد چشمه ی زهر از لب داغ دل ما ریخت

غم روغن تلخی به چراغ دل ما ریخت

ساقی چو می عشق تو می کرد به ساغر

هر صاف که آید به ایاغ دل ما ریخت

هر گرد ملالی که برفتند ز دل ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه