گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰

 

زین پس سر مینای می ناب سلامت!

تا چند توان گفت که نواب سلامت!

اندیشه فرو رفت به دریای خم می

مشکل که برآرد سر ازین آب سلامت

بگذار مرا در خطر میکده زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ

چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ

رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید

در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ

یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹

 

دارم هوس رخصت آهی و دگر هیچ

چون صورت چین از تو نگاهی و دگر هیچ

در کشتنم از بس که طلبکار بهانه ست

کافی ست همین نام گناهی و دگر هیچ

صد ره به دل خویش چو ویرانه گشودیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

سودی به ره عشق ز تدبیر نباشد

یک کار نکردیم که تقصیر نباشد

بی زلف تو آرام به فردوس ندارم

جایی نتوان بود که زنجیر نباشد

در هر نفسی رنگ دگر برکند این باغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

آن کس که ز آسوده دلی رنگ برآرد

گر شیشه گذارد به بغل، سنگ برآرد

نقصان ز نم اشک نباشد دل ما را

از آب خود آیینه کجا زنگ برآرد؟

چون لاله، سیه خانه شود چشمه ی آتش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

مطلب بجز آزار ز مطلوب نباشد

خوب است که معشوق به کس خوب نباشد

آورد صبا غنچه ای از باغ به کویش

احباب ببینید که مکتوب نباشد!

چشم همه خوبان چمن بر طرف اوست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹

 

از دل گله ی ما ره اظهار نداند

عاشق بود آن طفل که گفتار نداند

تعلیم ازان گیر که گفتار نداند

شاگرد کسی باش که بسیار نداند

آن خسته دلانیم که ویرانی ما را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد

نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد

بر کشتی صد پاره ی من بس که دلش سوخت

چون ابر سیه، دود ز گرداب برآمد

از میکده بگذر که به گرداب خم می

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد

عیسی نتوان گفت دل خسته ندارد

صد کوزه اگر چرخ فسون ساز بسازد

چون کوزه ی دولاب، یکی دسته ندارد

زاهد به سر راهگذر توبه فروش است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد

از پنجه ی خورشید اگر شانه نسازد

روشن نشود دلبری شمع، کسی را

تا سرمه ز خاکستر پروانه نسازد

با مستی یک هفته، بگویید چمن را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

دود از جگرم زمزمه ی چنگ برآورد

این نغمه ندانم به چه آهنگ برآورد

آخر هوس خنده ی بیهوده درین باغ

چون غنچه ام از ذوق دل تنگ برآورد

پروانه ام و بایدم از قسمت نایاب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

در عشق دلم را به جبین نقش وفا بود

بر سنگ زدم آینه را، عیب نما بود

عنقا که به من بر سر دعوی ست، نپرسید

روزی که من آواره شدم، او به کجا بود

بر کعبه ی کوی تو نشد خضر دلیلم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

از بس که مرا بخت زبون شور برآمد

گر دانه فشاندم به زمین، مور برآمد!

خمیازه کشان رفت دل از بزم وصالش

شد مست به میخانه و مخمور برآمد

چون دید گرانباری سامان تجلی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸

 

در قید محبت دل ناشاد نباشد

یک صید ندیدیم که آزاد نباشد

دل محکم اگر نیست، چه از دست گشاید

تیغ از چه توان ساخت چو فولاد نباشد

از آه اسیران بود این گردش افلاک

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

 

سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید

کز باد نفس، غنچه ی تبخال گشاید

پیچیدگی زلف سخن، حسن کلام است

دایم دلم از همدمی لال گشاید!

بی رخصت معشوق، سفر شرط وفا نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۸

 

در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند

طفلان چه بزرگانه مرا نام نهادند

در پای خمم ناف به طفلی چو بریدند

دردی کش میخانه مرا نام نهادند

من طالع چوب گل و زنجیر ندارم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

ای نغمه سرای چمنت بلبل کاغذ

رنگین شده از شبنم لطفت گل کاغذ

شوقت به ره قافله ی موج ز حکمت

چون آب سخن بسته به دریا پل کاغذ

بر بوی خس و خار گلستان تو از شوق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳

 

پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار

آیینه به دست است ترا آه نگه دار

شرمنده شو ای دل، گله تا کی کنی از دوست

گر رشته دراز است، تو کوتاه نگه دار

صرف ره او کن همه اسباب جهان را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

ای شوق رخت سوخته مغز قلم شمع

نزدیک به مردن ز غمت دم به دم شمع

بر یاد تو چون صورت فانوس خیالند

عالم همه مشغول طواف حرم شمع

در بزم تو عزت طلبی صرفه ندارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴

 

سوی خم می این دل مخمور فرستیم

پروانه ی خود را به سوی طور فرستیم

از صحبت هم، ذوق بود تنگدلان را

برخیز سلیمان که پی مور فرستیم

ساقی ز سفال سر خم باده به ما ده

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode