گنجور

 
سلیم تهرانی

پر شکوه مکن، خاطر آن ماه نگه دار

آیینه به دست است ترا آه نگه دار

شرمنده شو ای دل، گله تا کی کنی از دوست

گر رشته دراز است، تو کوتاه نگه دار

صرف ره او کن همه اسباب جهان را

بنشین به دل جمع و سر راه نگه دار

بی داغ برون رفتن ازین باغ شگون نیست

از لاله بچین برگی و همراه نگه دار

رفتند چو خورشید به افلاک حریفان

چون سایه تو خود را همه در چاه نگه دار

در لقمه ی درویش بود لذت دیگر

یک کاسه ی چوبین تو هم ای شاه نگه دار

در خانه هم از گام زدن گرم طلب باش

سر رشته ی این کار چو جولاه نگه دار

دل را به غم عشق مده مفت سلیما

داغی تو هم ای سوخته تنخواه نگه دار