گنجور

 
سلیم تهرانی

در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند

طفلان چه بزرگانه مرا نام نهادند

در پای خمم ناف به طفلی چو بریدند

دردی کش میخانه مرا نام نهادند

من طالع چوب گل و زنجیر ندارم

احباب، چه دیوانه مرا نام نهادند؟

نه نام چراغی به جهان بود، نه شمعی

آن روز که پروانه مرا نام نهادند

نامم کسی از هیچ زبانی نشنیده ست

افلاک چه بیگانه مرا نام نهادند

ایام، فلاطون جهان داد خطابم

فریاد که طفلانه مرا نام نهادند

دادند گهی برگ گل و لاله خطابم

گاهی پر پروانه مرا نام نهادند

از خال لب او شدم آواره ی عالم

عنقا، پی این دانه مرا نام نهادند

در زلف تو- آن کوچه ی زنجیرفروشان-

عمری ست که دیوانه مرا نام نهادند

بخت از پی معموری من بود سلیما

آن روز که ویرانه مرا نام نهادند