گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۶

 

گر راه بود بر سر کوی تو صبا را

در بندگیت عرضه کند قصه ما را

ما را بسرا پرده ی قربت که دهد راه

بر صدر سلاطین نتوان یافت گدا را

چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح دلشاد خاتون

 

ای عید رخت کعبه دل اهل صفا را

هر لحظه صفایی دگر از روی تو ما را

تو کعبه حسنی و سر زلف تو حرم روح قدس را

در موقف کون تو مفام اهل صفا را

لبیک زنان بر عرفات سر کویت

[...]

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

رحمی بکن آخر به من خسته خدا را

از حد مبر آخر به دلم جور و جفا را

زین بیش نماندست مرا طاقت هجران

آخر نظری کن به من از لطف، خدا را

یک شب ز سر لطف، تو بر وعده وفا کن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

مستغرق بحر غم عشقیم نگارا

خود حال نپرسی که چه شد غرقهٔ ما را

ای دوست به فریاد دل خستهٔ ما رس

بفرست نوایی من بی‌ برگ و نوا را

ای نور دو چشمم به غلط وعده وفا کن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

سیمین ذقنا سنگدلا لاله عذارا

خوش کن به نگاهی دل غم پرور ما را

این قالب فرسوده گر از کوی تو دور است

القلب علی بابک لیلا و نهارا

آزرده مبادا که شود آن تن نازک

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای خضر که همدم شده‌ای آب بقا را

زنهار به یاد آر لبِ تشنهٔ ما را

زهر است غمت گر نَبُوَد وعدهٔ بوسی

بی‌چاشنیِ خون خورم این زهر بلا را

گل از تو چنان شد که به صد دیده چو شبنم

[...]

اهلی شیرازی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ای نور خدا در نظر از روی تو ما را

بگذار که در روی تو بینیم خدا را

تا نکهت جان بخش تو همراه صبا شد

خاصیت عیسیست دم باد صبا را

هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

بستی گره از بهر جفا زلف دو تا را

برداشتی از روی زمین رسم وفا را

تا بسته مژگان تو گشتیم بغمزه

زد چشم تو بر هم همه جمعیت ما را

کس نیست که آیین جفا به ز تو داند

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » مسبع

 

ای درد و بلا دوریت ارباب وفا را

نزدیک شو و دور کن این درد و بلا را

داریم تمنای لقای تو خدا را

بردار ز رخ پرده و بنمای لقا را

ای کرده فراموش درین واقعه ما را

[...]

فضولی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

برقیم ولی رنجه نسازیم گیا را

همت بگماریم که سوزیم صبا را

شمعیم و تهی‌دستی ما بین که درین بزم

سامان فروغی نبود شعله ما را

در کعبه و بتخانه ره قرب نیابند

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۲

 

در زلف مده راه دگر باد صبا را

زین بیش ملرزان دل آسوده ما را

از آینه و آب شود حسن دو چندان

در چهره خوبان بنگر صنع خدا را

در زلف تو گردید دل خون شده ام مشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۸

 

تا چند نهد روی به رو آن کف پا را؟

می ریزم، اگر دست دهد، خون حنا را!

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

کی حرف ملامت شکند خاطر ما را؟

خصمی به چراغم نبود باد صبا را

در سایه دیوار خودم خفته غمی نیست

گر بر سر من سایه نیفتاد هما را

یا منع من از دیدن رویش منمایید

[...]

قدسی مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

لایق نبود کینهٔ چرخ اهل صفا را

معذور توان داشتن این بی سر و پا را

دولت نتوان یافتن از پهلوی خست

هرگز نکند کس به مگس صید هما را

صیقل زده تردستی ابرش ز بس امروز

[...]

جویای تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - فیض لب کوثر

 

ناصح چه کنی منع دل خسته ما را

بگذار بدین درد جگرسوخته‌ها را

ما سوختگانیم و نخواهیم دوا را

قصاب و خیال وی و فردوس شما را

قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را

آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

اول غم عشق این همه دشوار نبودهست

دوران تو نو ساخته آیین جفا را

تا باد صبا بوی تورا درچمن آرد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را

آشفته مکن مشت غبار دل ما را

محروم گلستان نبود مرغ اسیرم

تا سوی قفس راه نبسته ست صبا را

جز ناز تو کز لطف دهد تن به نیازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را

دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را

با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم

کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را

دیری ست که از دوری خاک سرکویی

[...]

حزین لاهیجی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

درماندگی خود به که گوییم خدا را

سلطان ندهد گوش به فریاد گدا را

گویند که هر تیره‌شبی را سحری هست

گویا سحری نیست شب تیره ما را

گل در قدمت باد صبا ریزد و ترسم

[...]

طبیب اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۹

 

مقرون به هدف خواهی اگر تیر دعا را

با عیش بدل گر طلبی طیش عزا را

آسوده ز غم جوئی اگر شاه و گدا را

وز شهر برون غایله رنج و با را

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode