رحمی بکن آخر به من خسته خدا را
از حد مبر آخر به دلم جور و جفا را
زین بیش نماندست مرا طاقت هجران
آخر نظری کن به من از لطف، خدا را
یک شب ز سر لطف، تو بر وعده وفا کن
زین بیش میازار دل خستهی ما را
از بس که جفا بر من بیچاره پسندی
بر بنده ببخشود ز جورت دل خارا
دردی ز غمت بر دل رنجور ضعیفست
زنهار مکن دور از این درد دوا را
سلطان جهانی و من از خیل گدایان
بنواز زمانی ز سر لطف گدا را
یک روز وفا کن به خلاف ای بت دلخواه
باشد که بگویند به سر برد وفا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
گر راه بود بر سر کوی تو صبا را
در بندگیت عرضه کند قصه ما را
ما را بسرا پرده ی قربت که دهد راه
بر صدر سلاطین نتوان یافت گدا را
چون لاله عذاران چمن جلوه نمایند
[...]
ای عید رخت کعبه دل اهل صفا را
هر لحظه صفایی دگر از روی تو ما را
تو کعبه حسنی و سر زلف تو حرم روح قدس را
در موقف کون تو مفام اهل صفا را
لبیک زنان بر عرفات سر کویت
[...]
مستغرق بحر غم عشقیم نگارا
خود حال نپرسی که چه شد غرقهٔ ما را
ای دوست به فریاد دل خستهٔ ما رس
بفرست نوایی من بی برگ و نوا را
ای نور دو چشمم به غلط وعده وفا کن
[...]
سیمین ذقنا سنگدلا لاله عذارا
خوش کن به نگاهی دل غم پرور ما را
این قالب فرسوده گر از کوی تو دور است
القلب علی بابک لیلا و نهارا
آزرده مبادا که شود آن تن نازک
[...]
ای خضر که همدم شده یی آب بقا را
زنهار بیاد آر لب تشنه ما را
زهرست غمت گر نبود وعده بوسی
بی چاشنی خون خورم این زهر بلا را
گل از تو چنان شد که به صد دیده چو شبنم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.