مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۲
نوریست میان شعر احمر
از دیده و وهم و روح برتر
خواهی خود را بدو بدوزی
برخیز و حجاب نفس بردر
آن روح لطیف صورتی شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۳
نزدیک توام مرا مبین دور
پهلوی منی مباش مهجور
آن کس که بعید شد ز معمار
کی گردد کارهاش معمور
چشمی که ز چشم من طرب یافت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۴
ای یار شگرف در همه کار
عیاره و عاشق تو عیار
تو روز قیامتی که از تو
زیر و زبرست شهر و بازار
من زاری عاشقان چه گویم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۵
انجیرفروش را چه بهتر
انجیرفروشی ای برادر
سرمست زییم مست میریم
هم مست دوان دوان به محشر
گر خاک شویم وگر بریزیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۶
انجیرفروش را چه بهتر
انجیرفروشی ای برادر
ماییم معاشران دولت
هین بر کف ما نهید ساغر
ای ساقی ماه روی زیبا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۷
دارد درویش نوش دیگر
و اندر سر و چشم هوش دیگر
در وقت سماع صوفیان را
از عرش رسد خروش دیگر
تو صورت این سماع بشنو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۸
آخر کی شود از آن لقا سیر
آخر کی شود ز باغ ما سیر
ای عدل تو کرده چرخ را سبز
وی لطف تو کرده باغ را سیر
رو بنمایید ای ظریفان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۹
گفتی که زیان کنی زیان گیر
گفتی که تو ملحدی چنان گیر
گفتی که تو روبهی نهای شیر
ما را سقط همه سگان گیر
گفتی که ز دل خبر نداری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۵
انجیرفروش را چه بهتر
انجیرفروشی ای برادر
یا ساقی عشقنا تذکر
فالعیش بلا نداک ابتر
ما را سر صنعت و دکان نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۰
ای خفته به یاد یار برخیز
میآید یار غار برخیز
زنهارده خلایق آمد
برخیز تو زینهار برخیز
جان بخش هزار عیسی آمد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۱
ماییم فداییان جانباز
گستاخ و دلیر و جسم پرداز
حیفست که جان پاک ما را
باشد تن خاکسار انباز
ز آغاز همه به آخر آیند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۲
برخیز و صبوح را برانگیز
جان بخش زمانه را و مستیز
آمیخته باش با حریفان
با آب شراب را میامیز
یاد تو شراب و یاد ما آب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
من از سخنان مهرانگیز
دل پر دارم ز خواب برخیز
ای آنک رخ تو همچو آتش
یک لحظه ز آتشم مپرهیز
شیرم ز تو جوش کرد و خون شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۸
امروز خوش است دل که تو دوش
خون دل ما بخوردهای نوش
ای دوش نموده روی چون ماه
و امروز هزار شکل و روپوش
دل سجده کنان به پیش آن چشم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۹
ای خواجه تو عاقلانه میباش
چون بیخبری ز شور اوباش
آن چهره که رشک فخر فقرست
با ناخن زشت خویش مخراش
آن بت به خیال درنگنجد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۰
آن مطرب ما خوشست و چنگش
دیوانه شود دل از ترنگش
چون چنگ زند یکی تو بنگر
کز لطف چگونه گشت رنگش
گر تنگ آیی ز زندگانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۱
ما نعره به شب زنیم و خاموش
تا درنرود درون هر گوش
تا بو نبرد دماغ هر خام
بر دیگ وفا نهیم سرپوش
بخلی نبود ولی نشاید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۲
گر لاش نمود راه قلاش
ای هر دو جهان غلام آن لاش
ای دیده جهان و جان ندیده
جانست جهان تو یک نفس باش
گردیست جهان و اندر این گرد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۷
ای مونس و غمگسار عاشق
وی چشم و چراغ و یار عاشق
ای داروی فربهی و صحت
از بهر تن نزار عاشق
ای رحمت و پادشاهی تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۴
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنه مه عذار گلرنگ
نی خواب گذاشت خواجه نی صبر
نی نام گذاشت خواجه نی ننگ
بدرید خرد هزار خرقه
[...]