گنجور

 
مولانا

دارد درویش نوش دیگر

و اندر سر و چشم هوش دیگر

در وقت سماع صوفیان را

از عرش رسد خروش دیگر

تو صورت این سماع بشنو

کایشان دارند گوش دیگر

صد دیگ به جوش هست این جا

دارد درویش جوش دیگر

همزانوی آنک تش نبینی

سرمست ز می فروش دیگر

درویش ز دوش باز مست است

غیر شب و روز دوش دیگر

ماییم چو جان خموش و گویا

حیران شده در خموش دیگر