نزدیک توام مرا مبین دور
پهلوی منی مباش مهجور
آن کس که بعید شد ز معمار
کی گردد کارهاش معمور
چشمی که ز چشم من طرب یافت
شد روشن و غیب بین و مخمور
هر دل که نسیم من بر او زد
شد گلشن و گلستان پرنور
بی من اگرت دهند شهدی
یک شهد بود هزار زنبور
بی من اگرت امیر سازند
باشی بتر از هزار مأمور
میهای جهان اگر بنوشی
بیمن نشود مزاج محرور
در برق چه نامه بر توان خواند
آخر چه سپاه آید از مور
خلقان برقند و یار خورشید
بیگفت تو ظاهرست و مشهور
خلقان مورند و ما سلیمان
خاموش صبور باش و مستور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان نزدیکی شاعر به معشوق و اهمیت وجود او میپردازد. شاعر اعلام میکند که اگر معشوق در کنار او نباشد، همه چیز بیمعنا و بدون ارزش خواهد بود. او تأکید میکند که حتی اگر دیگران از لذتها یا موفقیتها بهرهمند شوند، بدون او این تجربهها کامل نخواهند بود. شاعر با استفاده از تمثیلهای گل و زنبور و می، به تشبیه احساسات و وابستگیهای عمیق خود میپردازد و در نهایت خواستار سکوت و صبوری است تا در کنار معشوق بماند.
هوش مصنوعی: نزدیک تو هستم، اما تو مرا نبین. دور از من نرو و غریب نباش.
هوش مصنوعی: کسی که از سازنده و خالق خود دور افتاده، چگونه میتواند کارهایش سامان یابد و درست شود؟
هوش مصنوعی: چشمی که با نگاه من شاداب شد، اکنون روشن و قادر به دیدن امور پنهان و سرشار از شور و هیجان است.
هوش مصنوعی: هر دلی که نسیم محبت من را حس کرد، به باغی پر از نور و زیبایی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: اگر بدون من به تو شهدی بدهند، بدان که آن شهد، هزار زنبور خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر بدون من به مقام امیری برسی، از هزار مأمور هم بدتر خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر در دنیای پر از شرابها بنوشی، بدون من حال و مزاجِ دلپذیری نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: در درخشش آسمانی، چه کسی میتواند نامهای را بخواند؟ در نهایت، سپاهی از مورچهها نمیتواند بیاید.
هوش مصنوعی: آفرینش همچون برق است و یار خورشید، بیاینکه چیزی بگویی، تو نمایان و معروفی.
هوش مصنوعی: مردم مانند مورانی هستند، و ما مانند سلیمان هستیم که آرام و صبور و در پشت پرده میمانیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای یار سرود و آب انگور
نه یار منی به حق والطور
معزول شده است جان ز هرچه
داده است بر آنت دهر منشور
می گوی محال ز آنکه خفته
[...]
از خلد گرفت بوستان نور
پیرایه و جامه یافت از حور
جامه ز حریر و حُلّه دارد
سرمایه ز لعل و درّ منثور
بودند چهار مه درختان
[...]
ای قصر رسالت تو معمور
منشورِ رسالت از تو مشهور
خدّام ترا غلام گشته
کیخسرو کیقباد و فغفور
در جمله کائنات گویند
[...]
دراجهٔ مشتری بدان نور
از راه تو گفته چشم بد دور
بردی دل من ز چشم مخمور
ای چشم بدان ز چشم تو دور
چشمت مرساد چشم کامروز
در چشم منی چو چشمه نور
ای چشم و چراغ من نگوئی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.