گنجور

 
مولانا

انجیرفروش را چه بهتر

انجیرفروشی ای برادر

یا ساقی عشقنا تذکر

فالعیش بلا نداک ابتر

ما را سر صنعت و دکان نیست

ای ساقی جان کجاست ساغر

لا تترکنا سدی صحایا

الخیر ینال لا یوخر

کم جوی وفا عتاب کم کن

ای زنده کن هزار مضطر

الحنطه حیث کان حنطه

اذ کان کذاک یوم بیدر

چون پیشه مرد زرگری شد

هر شهر که رفت کیست زرگر

ابرارک یشربون خمراً

فی ظل سخایک المخیر

خود دل دهدت که برنهی بار

بر مرکب پشت ریش لاغر

من کاسک للثری نصیب

و الارض بذاک صار اخضر

بگذار که می‌چرد ضعیفی

در روضه رحمتت محرر

یا ساقی‌هات لا تقصر

یا طول حیاتنا المقصر

در سایه دوست چون بود جان

همچون ماهی میان کوثر

طهر خطراتنا و طیب

من کأس مدامک المطهر

ما را بمران وگر برانی

هم بر تو تنیم چون کبوتر

و الفجر لذی لیال عشر

من نهر رحیقک المفجّر

آمد عثمان شهاب دین هین

واگو غزل مرا مکرر